فروغ فرخزاد

  • فروغ فرخزاد

تاریخ تولد: 1313/01/01
تاریخ فوت: 1345/01/01
محل تولد: ایران - تهران - تهران
شاعر
کارگردان
احمد شاملو
محمد مصدق
مهدی اخوان ثالث
پوران فرخزاد
فریدون فرخزاد
ابراهیم گلستان
هوشنگ ابتهاج
پرویز شاپور
سیمین بهبهانی

فرخزاد

فرخزاد، فروغ شاعر ایرانی، عموماً با نام فروغ شناخته می‌شود (زاده تهران 1313/1953 درگذشته تهران 1345/1967) 

فروغ سومین فرزند از هفت فرزند محمد فرخزاد و توران وزیری‌تبار بود. دوره ابتدایی را در مدرسه مختلطی در همسایگی‌شان گذراند و بعد از پایان دوره ابتدایی، سه سال نخست را به مدرسه خسرو خاور و سپس به هنرستان کمال الملک رفت تا در آن‌جا نقاشی و دوزندگی بیاموزد. دبیرستان را به پایان نرساند و در سن شانزده سالگی عاشق پرویز شاپور شد و به رغم مخالفت پدرش، با او ازدواج کرد. پرویز شاپور، طنزنویس و کاریکاتوریست که پانزده سال از فروغ بزرگ‌تر بود، در همسایگی‌شان می‌زیست و نسبتی دور با آنان داشت. کوتاه زمانی بعد از ازدواج‌ از آن‌جا که پرویز شاپور در وزارت دارایی استخدام شده بود،  به همراه همسرش به اهواز نقل مکان کرد. تنها فرزند آنان پسری به نام کامیار بود که یک سال بعد از ازدواج به دنیا آمد. نخستین شعر فروغ در همین ایام انتشار یافت. در سال 1334 زمانی که عمر ازدواج‌شان به سه سال رسیده بود، فروغ تصمیم گرفت به رغم سختی‌ها و دشواری‌‌های اجتماعی، مالی و روانی که این طلاق در پی می‌آورد، از همسرش جدا شود. (براساس نخستین سرشماری ملی که در سال 1335 صورت گرفت، تنها چهار درصد از زنان در آن زمان در تهران مطلقه بودند.) بر طبق حکم دادگاه، پدر (پرویز شاپور) موظف شد تا سرپرستی کامل فرزند را به عهده بگیرد و مادر حتی از حق دیدار گاه به گاهی فرزندش نیز محروم گردید. رنج و درد ناشی از این جدایی اجباری هرگز فروغ را رها نکرد. 

در شهریور 1934، فروغ در پی آشوب روانی و عصبی شدید به درمانگاه روانی فرستاده شد و به مدت یک ماه تحت درمان قرار گرفت. با این حال بنا بر طبیعت بقاجویش و با تکیه بر استعداد ذاتی و انرژی درونی‌اش به سرعت خود را بازسازی کرد و تعلقات جدیدی در عرصه سینما به عنوان بازیگر و تهیه‌کننده یافت. در 1335 برای اولین بار به اروپا (ایتالیا و آلمان) سفر کرد. این سفر که به مدت 9 ماه به درازا کشید، در واقع به نوعی فرجه‌ای بود برای گریختن از صحنه ادبی ایران که می‌خواست از آن فاصله بگیرد. در این اندیشه بود تا از احساس در حصر بودن و بی‌تعلقی بگریزد. شاید می‌خواست از شایعاتی که در پیرامونش پیوسته پرسه می‌زد، فاصله بگیرد. در پی این سفر، چندین سفر دیگر داخلی و خارجی نیز داشت. این سفرها از شهری به شهری دیگر و حتی از کشوری به کشور دیگر و از کهکشانی از تعاریف و معانی به کهکشانی دیگر بود و همین سفرها، ظرف دو دهة بعد، حیات ذهنی و هنری فروغ را تشخص بخشید. از یک سو این سفرها نماد نوعی سرگشتگی و تحرک سرگیجه‌آوری بود که به او امکان می‌داد تا مرزهای محدودکننده و امور یقینی و پذیرفته شدة آشنای درونی‌اش را رد و انکار کند و از دیگر سوی این سفرها احساسی از بی‌خانمانی، سرگشتگی دایمی و تبعید را به نمایش می‌گذاشت.

در سال 1337، فروغ به عنوان دستیار در استودیوی فیلم گلستان مشغول به کار شد. ارتباط بعدی او با مالک استودیو، ابراهیم گلستان  نویسنده، کارگردان و مردی متاهل  افتضاح دیگری را موجب شد که به سرعت در محافل ادبی ایران بازتاب یافت. در 1349 تحت فشار ناشی از تردید درونی برای جدایی از فرزندش و نیز در پی مشکلات خانوادگی و نداشتن تامین مالی، فروغ اقدام به خودکشی کرد. گفته می‌شود او محتویات یک قوطی قرص خواب‌آور را بلعید و در بیمارستان از مرگ حتمی نجات یافت. آخرین دهة زندگی فروغ، دوره‌ای آکنده از خلاقیتی چشمگیر بود. در سال 1341،  فیلم مستندی را با عنوان «این خانه سیاه است» درباره مجتمع جذامی‌ها تهیه کرد. در پی دوازده روز زیستن در این مجتمع، او پسری به نام حسن منصور را از پدر و مادری جذامی به فرزندی پذیرفت. «این خانه سیاه است» در داخل با انتقادهای بسیار و در خارج با ستایش‌های بسیار مواجه گردید. این فیلم در 1345 موفق به دریافت جایزه فیلم‌های مستند در فستیوال فیلم اوبرهاوزن آلمان غربی شد. 

فروغ با انتشار پاره‌ای از آثار اثرگذار و جذابش، به شهرت و افتخار دست یافت و جوایز چندی دریافت کرد اما فراتر از همه به گفتة خودش، توانسته بود خویشتن خویش را بازیابد  فقط برای آن‌که برای همیشه خود را گم کند. 

فروغ در 24 بهمن 1345 در تصادف اتومبیل درگذشت و همانطور که خود پیش‌بینی کرده بود، به هنگام بارش برف به خاک سپرده شد. 

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد

و سال دیگر، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه می‌شود

و در تنش فوران می‌کند

فواره‌های سبز ساقه‌های سبک بار

شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه‌ترین یار


زندگی خصوصی فروغ، توجه نوعی ادبیات فانتزی را به خود جلب کرد. او «دیو و دلبر» نگریسته می‌شد. از یک سو حرمت نهاده می‌شد و از دیگر سوی، انکار و نفی می‌گردید. در سطوح نشریات مردمی، منتقدان و مفسران هم مجذوب او بودند و هم به جهت بت‌شکنی‌اش، او را پس می‌زدند. مخالفان و ستایشگرانش در مقابل یک‌دیگر، در باب زندگی خصوصی او، مجادلات و مباحثات بسیاری داشتند. با این حال فروغ که آوایش در زندگی‌نامة خودنگاشتش شنیده می‌شود، در سراسر مسیر کوتاه ادبی‌اش از پرداختن به کم‌ترین اطلاعات درباره خود پرهیز داشت. به احتمال قوی او به تعلق و توجه وسواس‌گونة منتقدانش واکنش نشان داده است، توجهی که قاعدتاً می‌باید در بیش‌تر مواقع معطوف به آثارش باشد، تا زندگی خصوصی‌اش. 


آثار

پیکرة کلی آثار فروغ  مجموعه پنج جلدی و برخی اشعار پراکنده و یک داستان کوتاه با عنوان «کابوس» و یک سفرنامة تک‌گفتاری با عنوان «در سرزمین دیگر»، چند قطعه نقد، دو فیلمنامة انتشار نیافته و یک گزارمان از شعر معاصر با عنوان «از نیما تا بعد» است که همه با همکاری مجید روشنگر تنظیم و تدوین شده که نوشتن و ادراک او را قالب و فرم می‌بخشد، در برابر هرگونه تصور فرهنگی می‌ایستد. این مجموعه، واحه‌ای در کویر عصبیت‌های سنتی - جنسی، متنی و فرهنگی  و منع شدة ادبی و اجتماعی است که نظامات اجتماعی و سلسله مراتبی را به آشوب کشاند که قویا وابسته با این نظامات بود. آثار فروغ در مجموع نمادی از رنج، شادی، درد، اندوه و انتقال از یک الگوی فرهنگی به الگویی دیگر است. هم‌چنین نمودی است از دوگانه شدن لذت‌ها و درآمیختن کهنه و نو و شخصی گردانیدن دردها و رنج‌هایش. موضع تهاجمی و تقابلی‌اش نسبت به طبقه‌بندی‌ها و نسبت‌های جنسیتی و انعطاف‌پذیری بی‌ترحم و تامل در باب طبیعت خویش، هم‌چنین کشفی از انتعاش و شادی و طغیان عشق و تصویری ساده از ارزش والای پرداخته شده توسط ادبیات زنان برای تغذیه و غنی‌سازی خلاقیتش است؛ این‌ها پاره‌ای از مسایلی است که فروغ در نوشته‌هایش کشف می‌کند. دیگر معاصران فروغ، کم‌تر تن به خطر داده و چنین جهان پیچیده‌، متناقض و به شدت آسیب‌پذیری را خلق کرده‌اند. آن جسارت، آن بازآفرینی افراطی آرمان‌ها، آن ارتباطات و معیارها و آن صراحت موجب گردید که از جایگاه خود رانده شود اما هم‌چنین در مرکز ادبیات مدرن ایران به جای ماند. دشوار است که بتوان اشعار سیال و روان فروغ را که خویشتن را توصیف می‌کند، در یک لحظه یا یک قاب مشخص و شناخته شده متجسد و منجمد گرداند. او مرزها را درنوردید و نمی‌توان او را در طبقه‌ای مشخص جای داد. از طریق پنج دفتر شعرش، ما شاهد توسعه و پیشرفت سرشت زنانه‌اش می‌شویم و پیچیدگی‌های او قالب‌ها را درهم می‌شکند؛ زنی که با آگاهی عاطفی، روانی و ذهنی‌اش ممتایز و ممتاز می‌گردد؛ زنی که در تعارض و تقابل است با نگرش‌های غالب و حاکم بر زنان؛ زنی که بیانش هیبت و ابهام برمی‌انگیزد و احساسش نسبت به خودش متفاوت از چهارچوب‌های سنتی‌ای است که برای زنان تعریف شده. 

«اسیر» نخستین دفتر شعر فروغ است که در سال 1334 انتشار یافت. این مجموعه متضمن 40 قطعه شعر است و قصه زنی را بازگو می‌کند که دچار یاس شده و در حصر جای دارد. همین عنوان مجموعه نشانگر احساس در بند بودن و ناامیدی است. شخصیت شعری «اسیر»، زن جوان سرگشته‌ای است که روزگاران دشواری را پشت سر گذاشته تا برای خود هویتی کسب کند. او پیوسته و بی‌قرار در برابر چهارچوب‌های محدودکننده و بازدارندة رفتار زنانگی می‌ایستد با این حال مورد لطف انتظارات و توقعات فرهنگی درونی قرار گرفته است. او نه می‌تواند استقلال و آزادی خویش را از چهارچوب‌های سنتی فرهنگی انکار کند و نه می‌تواند خود را از معیارهایی آزاد گرداند که جامعه برای او به عنوان پیش‌شرط برای خودحرمتی و اخلاق در نظر گرفته است. احساس می‌کند در دام افتاده، آن‌جا که می‌گوید: 

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

با ترک همسر و فرزندش، فروغ به هنر پناه می‌برد که این پناهجویی، تحولی عظیم در او پدید می‌آورد. ذهنیت او دیگر شخصی و غنایی نیست. دفتر «دیوار» و «عصیان» محمل‌هایی بودند برای انتقال خشم نسبت به جامعه‌ای که در آن می‌زیست. او به تلخی جامعه‌ و به خصوص رویکرد ناعادلانه‌اش را که نسبت به زنان دارد، سرزنش می‌کند. در سراسر شعرهای این دو دفتر که در مجموع 42 قطعه شعر است،  احساسی پایدارتر و قدرتمندتر از شاعری متکی به نفس را می‌توان بازشناخت. سال‌ها بعد، فروغ این دو کتاب را به عنوان تقلایی ناامیدانه بین دو مرحله از زندگی خویش توصیف می‌کند که آخرین نفس نفس‌زدن‌ها پیش از رسیدن به نوعی آزادی است. در واقع دیری نپایید که این تغییر ذهنیت و این نوع شعر متفاوت، توسع و گسترش یافت. 

با انتشار دفتر چهارمش با عنوان «تولدی دیگر» (1343) و سپس «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» (انتشار یافته بعد از مرگش در سال 1353) که برخوردار از زبانی صمیمانه و خصوصی‌ است، همان زبانی که همیشه در پس زمینه شعرهایش حضور داشته، فروغ تولد شخصیت زنی سرشار از استقلال را به نمایش می‌گذارد. او مدل و نمونة خود گردید و در این فرایند، در خود زایشی داشت که تصویری بود از آن‌چه خود دوست می‌داشت و آرزو می‌کرد. 

اما این فقط زن نیست که در شعر سنت‌شکن فروغ به تصویر کشیده می‌شود، مردها نیز خود در مسیر تغییرند. آنان چهارچوب‌های سنتی را می‌شکنند و خود را از مقررات نامنعطف و متصلب مرد بودن آزاد می‌گردانند. 

معشوق من انسان ساده‌ای ست

انسان ساده‌ای که من او را

در سرزمین شوم عجایب

چون آخرین نشانه‌ی یک مذهب شگفت

در لابه‌لای بوته‌ پستان‌هایم

پنهان نموده‌ام

پیش از فروغ، تاملات فردی شده دربارة مردان به ندرت در نوشته‌های زنان در ادب فارسی مشاهده می‌شد. معمولا معدود مردانی خصوصیات یا عواطف شخصیتی مرد را به تصویر می‌کشیدند. آنان اسیر قوانین فرهنگی قالب‌ها و چهارچوب‌های پذیرفته شدة مردها بودند. آنان بیش‌تر یک نمونه بودند تا یک شخصیت و به واقع در پس پرده‌ جای گرفته بودند. فروغ این پردة رمزآلود را کنار زد و آنان را با همه شکنندگی‌ها، تناقض‌ها و قابلیت‌های انسانی‌شان به نمایش گذاشت. او آنان را برهنه کرده، از سر تا پا نشان داد. اینان مردهایی هستند که می‌توانند انتخاب کنند و انتخاب شوند، آرزو کنند و آرزو شوند، ستایش کنند و ستایش شوند؛ دیگر آن شخصیت‌های خیالین، رویایی و پیکره‌های تخیلی نبودند؛ دیگر زندانبانانی در زندان‌های خودساخته‌شان به شمار نمی‌آمدند و دیگر به جهت صمیمت‌شان، معامله نمی‌شدند. فروغ با تمرکزی دقیق بر مردان، حیاتی تازه به آنان بخشید و از چهارچوب سنتی جنسیتی‌ و عاطفی‌شان آزاد گرداند و قابلیت‌ها و توانایی‌هایشان را گسترش بخشید، به نوعی که در روابط‌شان نوعی تعامل و محرمیت را به نمایش گذاشت. اما این نشاط و برکتی که در شعر فروغ به مردان و زنان اعطا شد، کوتاه مدت بود. مضمون دوباره‌ای که «اسیر» را به «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» پیوند می‌داد، در واقع جریان پیوسته و بی‌قرار زمانه بود. همه چیز، حتی لحظه به خلسه رفتن و انتعاش، کوتاه و موقتی بود. هیچ چیز نمی‌تواند، موقت بودن را به تعلیق بکشاند. شاعر به تکرار برای گذر سریع و بازگشت‌ناپذیر زمان مویه می‌کند. نگرانی برای محو و نابودی طبیعت هر چیز در شعر او نمود می‌یابد؛ عشقِ هیجانی، به ثبوت رساند که توهمی گذراست؛ موضوع تداوم برای عشقی آرمانی، بی‌زمان و اثیری به واقعیتی تلخ منتهی گردید و تصورات  تصوراتی در باب مرگ به خصوص برای دهان مکنده قبر (آن‌گونه که در وهم سبز در تولدی دیگر توصیف می‌شود)  ظاهر گردید. تنها زیستن در حاشیه جامعه‌اش و به تنهایی آگاه از موقتی بودن؛ او را می‌آزارد. فروغ فراز آمدن ابرهای سیاه و فصل‌های سرد را پیش‌بینی می‌کند. فروغ به جهت طغیان و آگاه و شاید خسته از این طغیان و تبعید در زادگاهش، پیوسته خود را به صورت زنی تنها می‌بیند. 

و این منم

زنی تنها 

در آستانه فصلی سرد 

در ابتدای درک هستی آلوده زمین 

و یأس ساده و غمناک آسمان

فروغ تنها در هنر به آرامش می‌رسد  از ایمانی که خود برگزیده، از پناهگاهش، از پنجره‌اش به سوی جهان رویایی‌اش و شیوه‌هایش برای رسیدن به ابدیت. او سرانجام می‌گوید «تنها صداست که می‌ماند». شاعران می‌آیند و می‌روند اما شعر می‌ماند. تصور موقتی بودن دنیای مادی جای خود را به لحظه ابدی هنر می‌بخشد. زمان به توقف کشیده می‌شود، کنترل می‌گردد، ماهیت ستمگرانه آن محو می‌شود و تمایلش برای عبور و گذر به تسخیر کشیده می‌شود. در دهه 1330 وقتی فروغ نخستین شعرهایش را منتشر کرد، حرکتش برای نوگرایی در شعر، پیش از این در ایران گرایش‌های بسیاری کسب کرده بود. نیما یوشیج شعر «افسانه» را به چاپ رسانده بود که خبر از طلوع عصری جدید در تاریخ شعر فارسی می‌داد. با این حال، نشئه‌ای از ناخوشایندی از شعر کلاسیک در معدود اشعار فروغ در سه دفتر اولش مشاهده می‌شود. از 86 شعر اولیه‌اش، بیت‌های تنها 12 قطعه فاقد قافیه است و به سنت‌های رسمی کلاسیک پیوند نمی‌خورد. فروغ خود می‌گوید: "من نیما را دیرهنگام بازیافتم یا شاید هم به موقع؛ به عبارت دیگر بعد از کسب تجربیات بسیار، پشت سر گذاردن وسوسه‌ها و دوره‌ای از سرگشتگی و جست‌وجو." در پی پرداختن به شعر غنایی شخصی و در پی سال‌ها شاگردی نیما، فروغ خود را از قواعد قافیه‌بندی‌های کلاسیک آزاد می‌گرداند و به نقطه‌ای می‌رسد که ذوق شاعرانه‌اش دیگر پذیرای محدودیت‌های سنتی نمی‌شود. گسترة محتوایی شعرش واژگانی نو، تصویرهایی تازه و دریافت‌هایی متفاوت و احساسی از طنزی پخته پرورده شده می‌طلبد. 

اشعار متاخر فروغ اگرچه به طور مشخصی متفاوت از اشعار نخستین اوست، بیانگر یک انفصال و جدایی قاطع و فوری نیست بلکه این اشعار عروج طبیعی او را نشان می‌دهند که نتیجه نوعی تکامل است و به تدریج او را در فراسوی قواعد عروضی سنتی قرار می‌دهد به عبارت دیگر حرکت فروغ به سوی شعر آزاد و رها از قافیة بوطیقای سنتی، یک ضرورت ارگانیک است و نه کناره‌گیری به شیوة مد روز. "می‌خواهم بگویم حتی بعد از مطالعه اشعار نیما، من اشعار بد بسیاری نوشتم. لازم بود در درون دگرگون شوم و این دگرگونی به زمان نیاز داشت."

فروغ در نوشته‌های اولیه‌اش، بیزاری خود را از مضامین سنتی فرسودة کهنه شده، دیدگاه‌ها و شیوه‌های ادبی پرطمطراق نشان داده است. در اشعار بعدی‌اش، او خود را از محدودیت و حصر آزاد کرده و پیروی از قواعد عروضی سنتی را کنار می‌گذارد. برابری طول مصرع‌ها و بند بند گردانیدن شعرها به بهای آزادی ساختار جاری، ترک می‌شود. زبانی به کار گرفته می‌شود که نزدیک به محاوره است و سبکی که تشخص آن در برگرفتن کلمات و تصویرهای تازه و بالاخص ترکیبات نو و جملات ندایی و موصولی است که مضامینش را طراوت و تازگی بیش‌تری می‌بخشد. شیوة شعر فروغ، زمینه‌ساز پدید آمدن بیانی شخصی و هیجانی و عاطفی‌ای شد که به تدریج گسترش بیش‌تری یافت تا به دغدغه‌های نسلی از زنان (حتی یک نسل از جامعه) تبدیل شود که می‌کوشید به صورت فردی و جمعی در فراسوی مرزهای سنتی پذیرفته شود.

فروغ از آغاز فعالیت ادبی‌اش، جسورانه زبانی صمیمی، غیرمتکلف و غالبا نه چندان محترمانه را به کار می‌گرفت. زبانش ساختارشکن بود و محتوای کلامش نه تنها از نظر موضوعی، تکنیک یا دیدگاهی نوگرایانه بود بلکه هم‌چنین ساده، فارغ از تظاهر و ریا و شفاف و روشن بود. 

شیوة سرایش ساده و بی‌پیرایه‌اش را هرگز رها نکرد، آن‌چه را که به طور متعارف، قلمرو ممنوعة خصوصی خوانده می‌شد. شعر فروغ معیارهای متعارفی را نقض کرد که زبان سالم زنانه تعریف می‌شد. 

پیش از فروغ، اگر زنی بعد از هرگز، به مضامین احساسی خود می‌پرداخت، از شیوه‌هایی طفره رونده و استعاره‌ها بهره می‌گرفت یا آن عواطف را زیر پوششی از نمادها، ترفندها و ترانه‌ها پنهان می‌کرد. صمیمیت و محرمیت در شعر فروغ در زیر قواعد، اشارات، استعارات و نمادها پنهان نمی‌شود. بیان بی‌پروا و صریحش هیجان‌انگیز است، این شیوة بیان، نمایانگر نوعی سخن گفتن از خود است که متفاوت از پنهان کردن خویشتن در پشت زهدی است که برای زنان کمال مطلوب نگریسته می‌شود. شعر فروغ تن را به شهوت و هیجان می‌سپرد و عنان قلم را در قلمرو تابوها رها می‌کند. نه انگیزش‌ها و محرک‌های دراماتیک شخصی، جسمانی، عاطفی و ذهنی فروغ با زبان شاعرانه‌اش قابل تحمل است و نه شعر او. ماجراجو در زندگی، در حیات کلامی‌اش نیز ماجراجو می‌شود. 


پذیرش و تایید

به ندرت خوانندگان فارسی زبان شعر فروغ نسبت به شعر او، بی‌طرف هستند. شعرهایش جذبه‌های قدرتمندی را برمی‌انگیزد یا انتقادات تند و تیزی را موجب می‌شود. کین‌ورزی‌ها و خصومت‌های مبالغه‌آمیزی را در پی دارد یا ستایش‌های اوج گیرنده‌ای را. در حالی که برخی او را زنی هوسباز و هرجایی و خطرناک در علایق و بی‌پروا در عشق و هنر می‌نگرند، دیگران او را به عنوان بانوی قهرمان فرهنگی و طغیانگری در جست‌وجوی فضای تنفسی گسترده‌تر توصیف می‌کنند. مهم نیست او را در کدام طبقه‌بندی قرار می‌دهند، او به یک استعاره دوگانه تبدیل شده است. در نگاه ستایشگرانش، او نماد شجاعت، طغیان و استقلال است. برای نفی کنندگانش، تجسم هوسرانی، زیر پا گذاردن ارزش‌های سنتی و هرج و مرج طلب است. در هر حال شهرتش به طور پیوسته، بالاخص بعد از مرگش رو به فزونی است. تجدید چاپ‌های مکرر مجموعه پنج دفتر شعر او و انتشار پیوسته مقالات و کتاب‌هایی در باب زندگی و شعرش و صدای ضبط شده‌اش که شعرهایش را می‌خواند یا به پرسش‌هایی پاسخ می‌دهد و جایزه سالانه فروغ که به ادیبان و هنرمندان برجسته، پیش از انقلاب 57 اهدا می‌شد و ترجمه‌های مختلف از آثارش، بیانگر محبوبیت عظیم فروغ در داخل و خارج از ایران است.


      آثار
     ۱۳۳۱ - اسیر، شامل ۴۳ شعر

     ۱۳۳۵ - دیوار، شامل ۲۵ قطعه شعر

     ۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر

     ۱۳۴۱ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر

     ۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر


برگرفته از ایرانیکا

ترجمه مهدی افشار