بهرام فره وشی
- نگاهی به زندگی و آثار بهرام فره وشی
به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، بهرام فرهوشي به سال ۱۳۰۴خورشيدي در اروميه ديده به جهان گشود. عليمحمد فرهوشی پدر وی از دانشمندان روزگار خود بود و از پايهگذاران مدارس در ايران بهشمار ميرفت. پدرش افزون بر بنيانگذاری مدارس در سراسر ايران، مترجم زبردستي شناخته ميشد كه چيرگي كم مانندي به زبان فرانسه داشت و نخستين كتابهاي درسي جديد را براي دانشآموزان ايراني نوشت.
فرهوشي در آغاز بالندگي، در زماني كه تنها ۱۲ سال داشت، زبان فرانسه را نزد پدر فراگرفت و چنان در يادگيري اين زبان كوشيد كه توانست كتابي چون «ترانههاي شرقي» را از فرانسه به فارسي ترجمه كند. شگفتتر آنكه در ۱۱ سالگي، پس از شنيدن داستانهاي شاهنامه از زبان پدر، آنها را به نثر برگرداند.
فرهوشي در پي سفرهاي ناگزير پدر ،دوران آموزش را در شهرهاي گوناگون گذراند. دوره دانشسراي مقدماتي را در اصفهان و دوره ليسانس زبان فرانسه را در دانشسراي عالي تهران سپري كرد و براي آموختن زبان و فرهنگ باستاني ايران در كلاسهاي درس استاد پورداوود نام نويسي كرد.
بعدها درباره آشنايياش با شيوه آموزش پورداوود نوشت: «من با نوشتههاي پورداوود از كودكي آشنا بودم. زيرا در ميان كتابهاي پدرم دو جلد يشتهاي پورداوود را خوانده بودم و داستانهاي پهلوانيهاي شكوهمند اين كتاب و نيايشهاي آن در همان زمان بر دلم نشسته بود و همواره در دل داشتم كه استاد بزرگوار را ببينم. روزگاري گذشت و من در رشته زبانهاي خارجي ليسانس گرفتم. پورداوود در آن زمان انجمن ايرانشناسي را پديد آورده بود و شبها در انجمن درس ميداد. به آنجا رفتم و نام نوشتم. ديدن چهره استاد و درسهاي او شور ديرين را در من برانگيخت.»
بازگشت او از فرانسه به سال ۱۳۴۱ خورشيدي بود و در دانشگاه تهران سرگرم آموزش دانشجويان شد، آنچه فرهوشي درس ميگفت زبانهاي اوستايي، پارسي باستان، پهلوي، اساطير ايراني، خطهاي باستاني و گويششناسي ايراني بود. چيرگي او دربازگويي درسها، توانايياش در سخنوري، ژرفاي دانش، آسانگويي و رسايي گفتارش از او استادي كم مانند ساخته بود.
اندكي بعد، براي چاپ متنهاي اوستايي و پهلوي، چاپخانهاي بنيان گذاشت و نام «آتشكده» را براي آن برگزيد. در اين كار او توانست شماري از كتابها و آثار پورداوود را به آراستگي چاپ كند. كتابهايي نظير ۲ جلد يشتها، ۲ جلد يسنا، ويسپرد، گاتاها و جلد نخستين «فرهنگ ايران زمين» از آن شمارند. فرهوشي هيچ پرهيزي نداشت از اين كه ساعتها متنهاي باستاني را به دست خود حروفچيني كند و روزهاي پياپي، بردبارانه و عاشقانه، به اين كار بپردازد. در اين زمان اداره موسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران نيز بر عهده او بود.
بيگمان آشنايي و دانشآموختگي فرهوشي نزد استاد پورداوود روشنگر راه زندگي و پژوهشهاي علمي او بود. افزون بر اين كه به راهنمايي پورداوود به فراگرفتن زبان و فرهنگهاي باستاني ايران پرداخت، شيوه جستوجو در متنهاي گرانسنگ اوستايي و پهلوي را نيز از او آموخت.
شادروان پورداوود در ديباچه «يادداشتهای گاتاها» درباره فرهوشي مينويسد: «اين نامه كه پس از گير و دارهاي بسيار به دسترس همگان ميرسد، به كوشش دوست جوان و شاگرد مهربانم فرهوشي انجام يافت. ايشان در دانشكده ادبيات سالها با خودم كار كرد و به زبانهاي اوستايي آشناست. چندين گراور واژههاي اوستايي و پهلوي كه در اين نامه ديده ميشود به دست همين جوان فاضل نوشته شده است.»
همسرش، بانو هما گرامي مينويسد: هنگامي كه در ساليان پايان زندگي چندين بار از او خواستند براي آموزش به دانشگاههاي بيرون از كشور رهسپار شود، هر بار دلبستگي به ايران او را از سفر باز داشت. او ميگفت: «من وامدار اين مردم و اين سرزمينم. كجا بروم؟ اينجا بايد بمانم و اينجا بايد بميرم.»
تنها روزي ايران را ترك كرد كه ناگزير بود براي رهايي از چنگ بيماري به معالجه در خارج از كشور تن دهد. با اين همه تا واپسين لحظه زندگي سرگرم نوشتن مقالات درباره فرهنگ و پيشينه ايران بود.
بيماري فرهوشي توانفرسا و سخت بود.
استاد ايرج افشار، كه فرهوشي را در همان روزگار بيماري و رنجوري ديده بود، مينويسد: «آخرين بار در بهار ۱۳۷۰ او را در خانه ارباب جمشيد سروش سروشيان ديدم. به دعوت سروشيان آمده بود كه راهي براي ترجمه كتاب ۳ جلدي «مري بويس» با نام «تاريخ كيش زرتشت» بيابيم. از هر دري سخن ميرفت. ولي فرهوشي ديگر آن داناي پر هيجان نبود كه او را در سن نزديك به سي سالگي در خانه پورداوود ميديدم و سراسر جوش و خروش بود. اين آخرين بار تكيده بود. بيماريهاي جانكاه تن و جانش را فرسوده بود؛ اما باز هم چون سخن از فرهنگ ايران باستان ميرفت چشمانش ميگفت كه ميخواهد همه نيروي خود را در راه ايران به كار گيرد و آرشوار در اين راه زندگي را پايان دهد.»
در همين سالها بود كه گرايش فراواني به مسايل عرفاني و فرارواني (پاراپسيكولوژي) يافت و هنگامي كه دريافت از چنگ بيماريش رهايي نخواهد داشت، برای دستيابي به نيروي مينوي و كاستيناپذير مانترايي، به تمرين و بهدست آوردن مهارتهاي لازم پرداخت. از سويي ديگر سرگرم نوشتن كتابي به نام «شكوه مرگ» شد، اما زمان نيافت تا آن را به پايان برد.
سرانجام استاد فرهوشي در روز ۸ خرداد ۱۳۷۱ در سن ۶۶ سالگي در سن خوزه آمريكا به جهان مينوي شتافت و همچنان كه پيش از سفر جاودانياش خواسته بود، پيكرش را به ايران باز گرداندند و در ۲۸ خرداد همان سال به خاك سپردند. بر پيكر او از يكسو موبدان زرتشتي اوستا ميخواندند و از سوي ديگر قاريان مسلمان به خواندن قرآن پرداخته بودند و اين پرشكوهترين بدرقه جاويدان براي او بود.
آيين بزرگداشت او در تهران و در تالار انجمن زرتشتيان برگزار شد و اندكي بعد به پاس كارهاي گرانبهايش در شناساندن فرهنگ و زبان ايران باستان، شمارهاي از مجله «پيك مهر» (در كانادا به مديريت مهربان شهرويني) را به روان او پيشكش كردند.
از دكتر فرهوشي كتابهاي بسياري به يادگار مانده است كه بيگمان ارزندهترين آن «فرهنگ پهلوي» در ۲ جلد است. كاري سترگ كه آمادهسازی آن نزديك به ۲۰ سال زمان برد. اين كتاب نخستين كوشش علمي براي گردآوري ده هزار واژه پهلوي است. كتابهاي «جهان فروري»، «ايرانويج» (مجموعه جستارهاي او پيرامون فرهنگ و تاريخ ايران)، ترجمه «هنر ايران در دوران پارتي و ساساني» اثر گريشمن، ترجمه «كارنامه اردشير بابكان» (همراه با متن پهلوي و آوانويسي و واژهنامه) و شماري ديگر، نموداري از دانش گسترده استاد بهرام فرهوشي است. افزون بر آنها ۳۰۰ جستار درباره تمدن و فرهنگ ايران زمين از او به يادگار مانده است.
اكنون ۱۷ سال از خاموشي بهرام فرهوشي ميگذرد. او ديگر در ميان ما نيست، اما آن گونه كه دوست دانشمند او دكتر محمدامين رياحي نوشته بود، بهراستي كه ميتواند بگويد كه ايران در زمان خود، قدر چنين فرزندي را شناخت و حق او را ادا كرد؟