داریوش اسدزاده
داریوش اسدزاده (زاده ۱ آذر ۱۳۰۲- درگذشت ۳ شهریور ۱۳۹۸) بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون ایران بود.
کودکی و تحصیلات
او به واسطه شغل پدرش که ارتشی بود در کرمانشاه بهدنیا آمد و تا پنج سالگی در این شهر سکونت داشت و سپس به همراه خانواده به تهران بازگشت. دوره ابتدایی را در دبستان ترقی و دوره متوسطه را در دارالفنون به پایان برد و سپس وارد دانشکده بازرگانی و دارایی شد. وی که از کودکی به دیدن تئاتر می رفت و به هنر و موسیقی علاقه مند بود، هم زمان با تحصیل در دانشگاه و به دور از چشم پدر، وارد اولین دوره هنرستان هنرپیشگی نیز شد. او همچنین در دوران اقامت در آمریکا، تحقیقاتی در دانشگاه انجام داد و دورههایی را طی کرد که مدرک معادل آن از سوی دانشگاه تهران به عنوان دکتری در رشته ادبیات هنر ارزیابی شدهاست.
فعالیت های حرفه ای
اسدزاده در سال ۱۳۲۳ به استخدام وزارت دارایی درآمد. او که در نوجوانی ویلن مینواخت و بهدلیل مخالفت شدید پدر مجبور به ترک آن شده بود، در سال 1321 بازیگری و نویسندگی را در تئاتر لاله زار شروع کرد و در همان سال با نمایش کمدی لیلی و مجنون به نویسندگی و کارگردانی معزالدیوان فکری، برای اولین بار روی صحنه رفت.
پس از آن در سال ۱۳۲۸ کار در سینما را با فیلم همسر مزاحم شروع کرد. او همچنین در سال ۱۳۳۵ از طرف اداره کل هنرهای زیبای ایران برای بزرگترین فستیوال بینالمللی تئاتر عازم فرانسه شد و به مدت سه ماه در پاریس به مطالعه در حوزه تئاتر پرداخت. پس از بازگشت به ایران از طرف رادیوی ملی دعوت به کار شد و به اجرای نمایش های بسیاری در رادیو پرداخت. وی در سال 1346 به دعوت یکی از کمپانی های فیلمسازی که اجراهای او را در ایران مطلوب یافته بودند، راهی آمریکا شد و در فیلم در آمریکا اتفاق افتاد به کارگردانی جواد قائم مقامی ایفای نقش کرد.
داریوش اسدزاده در سال 1348 به دلیل تراکم بالای کارهای هنری اش، درخواست بازنشستگی پیش از موعد داد و خدمت در وزارت دارایی را ترک کرد تا بتواند به صورت تمام وقت به شغل مورد علاقه اش بپردازد. او در سال ۱۳۵۱ به عضویت هیات مدیره سندیکای سینمای ایران درآمد و در سال ۱۳۵۵ جهت مطالعه و پژوهش در امور تئاتر به همراه خانوادهاش به آمریکا رفت و ده سال در آنجا زندگی کرد.
وی پس از مراجعت به ایران، در سال 1366و با بازی در فیلم گل مریم به عرصه بازیگری بازگشت و با سریال سمندون در سال 1374 وارد تلویزیون شد اما شهرت خود را بیشتر مدیون بازی در سریال خانه سبز است.
اسدزاده در سال های ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ به ریاست انجمن بازیگران ایران منصوب شد و همچنین به مدت پنج دوره عضو هیات داوران خانه سینما بود.
در سال ۱۳۹۵ ابراهیم شفیعی فیلم مستند زندگی و دیگر هیچ را درباره زندگی داریوش اسدزاده و در تقدیر از هفتاد سال فعالیت او در سینما ساخت.
زندگی شخصی
او در بیست و هفت سالگی با هما شاهرخی که از نوادگان قاجار بود ازدواج کرد ولی پس از هفده سال از او جدا شد. وی از همسر دومش سهیلا غزلی نیز جدا شد و در هفتاد و شش سالگی با طاهرهخاتون میرزایی ازدواج کرد. اسدزاده از همسر دوم خود دو پسر دارد.
آثار
تئاترها
• سه زندانی
• پرواز دخترها
• هنرپیشه
• ازدواج فوری
• میشل استروگف و مسیو ژوزف
• پروفسور سوسول
• شهر ما
فیلم های سینمایی
• همسر مزاحم. 1333
• کلاه غیبی. 1335
• آقای شانس. 1338
• صفرعلی. سعید نیوندی. 1339
• چهار تا شیطون. 1343
• آقای قرن بیستم. سیامک یاسمی. 1343
• جاهل ها و ژیگول ها. 1343
• پاسداران دریا. 1344
• دزد بانک. 1344
• سه تا بزن بهادر. 1344
• آقا دزده. 1345
• دختر کدخدا. 1345
• دو انسان. 1345
• شوخی نکن دلخور می شم. 1345
• لیلاج. 1345
• مرد نامرئی. 1345
• مومیایی. 1345
• آشیانه خورشید. 1346
• حقه بازان. 1346
• دنیای قهرمانان. 1346
• سوغات فرنگ. 1346
• عمو سبزی فروش. 1346
• مرد بی ستاره. 1346
• یکه بزن. 1346
• تونل. 1347
• دختر شاه پریون. 1347
• دلاور دوران.1347
• لوطی قرن بیستم. 1347
• من شوهر می خواهم. 1347
• پهلوان پهلوانان. 1348
• دور دنیا با جیب خالی. 1349
• میوه گناه.1349
• در آمریکا اتفاق افتاد. 1350
• راز درخت سنجد. 1350
• مبارزه با شیطان. 1350
• وحشی جنگل. 1350
• خردجال. 1351
• فتانه. 1351
• جعفر جنی و محبوبه اش. 1352
• خوشگذران. 1352
• زنجیری.1352
• شلاق. 1352
• علی کنکوری. 1352
• قربون زن ایرونی. 1352
• کی دسته گل به آب داده؟1352
• ناخدا با خدا. 1352
• حسین آژدان. 1352
• دروغگوی کوچولو.1352
• سازش. 1353
• عروس پابرهنه. 1353
• مرغ همسایه1353
• تیرانداز. 1354
• رفیق. 1354
• ممل آمریکایی. 1354
• زن و زمین/خوش غیرت. 1357
• گل مریم . حسن محمدزاده. 1366
• آخرین لحظه. 1367
• ارثیه. 1367
• زمان از دست رفته . پوران درخشنده. 1368
• دو نیمه سیب. کیانوش عیاری. 1370
• رابطه پنهانی. جهانگیر جهانگیری. 1371
• بلوف ساموئل. خاچیکیان. 1372
• شاهین طلایی. قدرت الله صلح میرزایی. 1372
• همسر .مهدی فخیم زاده. 1372
• روز شیطان . بهروز افخمی. 1373
• سفر به خیر. داریوش مودبیان. 1373
• بوی کافور، عطر یاس. بهمن فرمان آرا. 1378
• آبادان. 1381
• کفش های جیرجیرک دار. شاپور قریب. 1381
• این ترانه عاشقانه نیست. 1384
• ستاره ها 3(ستاره بود).1384
• جعبه موسیقی. 1386
• خاطره. 1387
• دوازده صندلی. 1390
• قلاده های طلا. 1390
• ساکن خانه چوبی. 1391
• رفقای خوب. 1393
• یتیم خانه ایران. 1393
• مرگ در می زند. 1393
• سلام پدر بزرگ. 1393
• مستند زندگی و دیگر هیچ. 1394
• پنجاه کیلو آلبالو. 1394
• شکلاتی. 1395
فیلم و سریال های تلویزیونی
• سوخته دلان. بهروز طاهری. 1374
• آرزوی پردردسر. محمود جعفری. 1374
• داستان یک شهر. خسرو معصومی. 1374
• خانه های شاد. خسرو معصومی. 1374
• سمندون. ناصر هاشمی . 1374
• خانه سبز . 1375
• فروشگاه. احمد بهبهانی. 1375
• همه فرزندان من. محمد دستگردی . 1376
• آخرین بازمانده. مهدی قاسمی. 1376
• قصه های چهار فصل. 1376
• بافته های رنج. مجید بهشتی. 1376
• روزگار جوانی. شاپور قریب و اصغر توسلی. 1377
• مهاجمین. 1378
• یکی بود، یکی نبود. جواد ارشاد. 1378
• آژانس دوستی. گروه کارگردانان . 1378
• داستان های نوروز. مرضیه برومند. 1379
• پانزده مسافر. مهدی طاهری. 1379
• دختران. اصغر توسلی. 1379
• چراغ جادو. همایون اسعدیان. 80-1379
• خانه آرزوها. حسین سهیلی زاده. 1380
• روزهای آرزو. شاهرخ حمیدی مقدم. 1380
• رستوران خانوادگی. حسین سهیلی زاده. 1380
• لحظه قاصدک. ایرج حبشی. 81-1380
• مهمان پذیر طوبی. منوچهر پوراحمد . 1381
• مدرک اصلی. مهدی صباغ زاده. 1381
• هیچ کس. حمیدرضا حافظی. 1381
• قصه های شبانه. سعید آقاخانی. 1381
• رانت خوار کوچک. حسین سهیلی زاده. 1382
• این سه نفر. اصغر توسلی. 1382
• عروس. پویان طایفه. 1382
• عشق گمشده. حسین سهیلی زاده. 1383
• بابای خجالتی. شاپور قریب. 1383
• دیروز، امروز، فردا. مسعود شاه محمدی. 1383
• بوی گل های وحشی. حسینعلی لیالستانی. 1384
• و خدا عشق را آفرید. مسعود شاه محمدی. 1384
• یک وجب خاک. علی عبدالعلیزاده. 1386
• خواستگاران. مهدی مظلومی. 1386
• بی گناهان. احمد امینی. 87-1386
• بچه های دهکده. محمد باقری نیکو. 1387
• همه بچه های من. مرضیه برومند. 1387
• تله فیلم گنج خانه سفید. شاهد احمدلو. 1388
• تله فیلم گور به گور. بهرنگ توفیقی. 1388
• زمین انسانها. ابوالحسن داوودی. 1388
• هوش سیاه - سری اول. مسعود آب پرور. 1388
• گاوصندوق. مازیار میری. 1388
• دفترخانه شماره 13 . سید وحید حسینی. 1388
• تله فیلم شغل شریف. سیداحمد حسنی. 1389
• تله فیلم یه قندون نمک. منوچهر صفرخانی. 1389
• چمدان. خسرو ملکان. 1390
• مهمانان ویژه. سید جواد رضویان. 1390
• تله فیلم مأموریت غیرممکن. جواد رجب زاده. 1390
• تله فیلم شاعر و برادران. عباس مرادیان . 1391
• قاب خاطره. حجت ذیجودی. 93-1392
• سی و نه هفته. مرتضی هرندی. 1393
• دردسرهای عظیم 2 . برزو نیک نژاد. 1394
• نفس شیرین. سیامک خواجه وند. 1394
• گشت ویژه. مهدی رحمانی. 1395
• چرخ فلک. احسان عبدی پور. 1395
تالیفات
• سیری در تاریخ تئاتر ایران (قبل از اسلام تا سال ۱۳۵۷ شمسی)تهران: آوردگاه هنر و اندیشه، ۱۳۹۰.
• برگهای خواندنی: گزینشی از رویدادهای تاریخی. تهران: نشر افراز، ۱۳۹۲.
• تماشاخانه تهران به روایت داریوش اسدزاده. تهران: نشر افراز، ۱۳۹۴.
• خاطرات طهران، تهران: نشر فاصله، ۱۳۹۷. (عنوان دیگر:تهران و خاطراتش)
• لالهزار و خاطرات (عنوان دیگر: از لالهزار تا شانزهلیزه)
جوایز و دستاوردها
داریوش اسدزاده در سال ۱۳۹۱ از رئیسجمهور وقت ایران، نشان درجه یک فرهنگ و هنر دریافت کرد. او همچنین در سال ۱۳۷۷ در فیلم کوتاه دایره ساخته محمد شیروانی بازی کرد که این فیلم منتخب منتقدان بینالمللی جشنواره کن در سال ۱۹۹۹ میلادی شد.
داریوش اسدزاده در سوم شهریور 1398 پس از یک دوره بیماری در تهران درگذشت.
داریوش اسدزاده
قسمت۱:
پدر من در جنگ جهانی اول درآتریاد همدان اسیر میشه . بعد از 14 ماه که جنگ تموم میشه از طرف سرخس میاد به شهر میره اونجا خودش رو معرفی میکنه و به اصطلاح ارکان حزب شرق میشناسنش و کار رو بهش میدن و این ها .
بعد اونجا با دخترهای .. یکی از این افسرهای اون زمان آشنا میشن و ازدواج میکنند . منتقل میشه به کرمانشاه ، من در اونجا به دنیا میام . اول آذر 1302 .. بعد از 5 سال ، 6 سال .. منتقلش میکنند به تهران .
پدرم اهل تهران بود .. خیابان عبدالممالک رو به روی باغ سلطان سلطنه . اونجا ما زندگی میکنیم . در همون نزدیکی ها هم یک مدرسه ای بود به نام مدرسه ی ترقی .. من وارد اون دبستان ترقی شدم . اون دوران رو تموم کردیم .
وقتی تموم شد وارد دبیرستان تجارت شدم . علاقه به هنر پیدا کرده بودم .. حالا چرا علاقه به هنر پیدا کردم ، برای اینکه پدرم برای اینکه من رو تشویق کنه در سال هایی که 12 ، 13 ، 14 سالم بود .. میبرد یه تئاتری بود توی خیابون چراغ برق یا چراغ گاز به نام .. رو به روی پامنار ، به نام تئاتر سعادت .
سه ماه تابستون در فضای باز بود . اونجا سیاه بازی بود .. کارهای سنتی هم میدونید خنده دار بود دیگه . میرفتیم و میخندیدیم و حال میکردیم برای خودمون . من یواش یواش به این کار علاقه مند شدم .. بدون اینکه پدرم بفهمه ، بعد از اینکه مدرک دیپلمم رو گرفته بودم مخفیانه وارد مدرسه ی هنرستان هنرپیشگی شدم در سال 1319 .....
اینم بهتون بگم که وقتی من وارد مدرسه تئاتر شدم ، پدرم با این کار مخالف بود . وقتی فهمید که من رفتم اونجا .. عصبانی شد ، داد زد و فریاد کشید و این ها که پسره میخواد مطرب بشه و بعد خب ما رو از خونه بیرون کرد و کار نداریم بالاخره دیگران واسطه شدند و خواهرها و عمو ها و این ها .
بعد از چند روز رفتم تو خونه و .. ولی پدرم میگفت تو باید تو این مملکت صاحب منصب بشی این کارها چیه ، کثافته .. این کارها کار مطربیه کار شما نیست .. چون اون موقع دستور رضا شاه بود که تمام افرادی که میخوان بیان مدرسه ی نظام باید پدرهاشون افسر باشه .
افراد غیر راه نمیدادند . خب پدر من هم که ارتشی .. یعنی قشونی بود ، من و برادرم رو فرستاد . اون رو گذاشت دبستان و ما رو برد گذاشت دبیرستان . من هم روز اول .. نه ، به سختی .. روز دوم فرار کردم . ما باید خب ساعت 4 و 5 خونه باشیم دیگه .
من 4 و 5 هیچوقت خونه نبودم چون ساعت 4 .. چون از ساعت 8 تا 2 مدرسه ی دبیرستان بودیم و 2 تا 4 هم میرفتیم .. تموم میشد . 4 ما تازه میرفتیم هنرستان .. 4 میرفتیم هنرستان تا 8 . پدر از مادر میپرسید که داریوش کجاست ، میگفت با بچه ها رفته درس بخونه .
خب یه روز میره درس بخونه ، دو روز میره درس بخونه .. وقتی که میفهمه و این ها دیگه عصبانی میشه و من رو از خونه بیرون میکنه ، میرم خونه ی عموم یه چند وقت .
دیگه خلاصه دوباره رفتیم .. دوباره رفتیم و دیگه نرفتیم مدرسه . دانشکده ی افسری خیلی لباس های خوشگلی تنش بود افسرهای اون زمان . ما علاقه مند شدیم که بریم دانشکده افسری .. رفتیم اسم نوشتیم و امتحانات و بدنی و این ها کردند و سالم بودیم ، قبول شدیم .
اومدیم به مادر گفتیم که چمدون ما رو ببند ، شنبه صبح من میرم . کجا میری .. گفتم اسم نوشتم دانشکده افسری قبول هم شدم ، شبانه روزیه .. اونجا ، میرم اونجا و بعد میشم افسر و این ها .
به بابات گفتی .. گفتم نه . گفت بهش بگو .. گفتم من نمیتونم بگم . بابام تو اون اتاق بود ، رفت بهش گفت و بعد عصبانی .. خجالت نمیکشی ، من چیکارت کردم .. داد ، فریاد میخوای بری آژان بشی .. بری سر خیابون ها وایستی اینجوری بکنی .. اینجوری بکنی ، این کار شد .. این کاره ..
آقا چه داد و بیداد ، هیچی اونجا هم نتونستیم بریم . هروقت ما هرکدوم رو میخواستیم بریم مخالفت میکرد . مدرسه ی موسیقی هم همین بدبختی رو داشتیم . من اول قبل از اینکه مدرسه ی موسیقی برم تمام سه ماه رو کار میکردم . روزی دوزار میگرفتم .
کجا ؟
- داروخانه .
با این دوزارها پول جمع کرده بودیم یه ویولن خریده بودیم . پیش آقای محجوبی .. پدر این محجوبی ها که الان استاد .. پدرش بود . ما رفته بودیم بدون نت ، این رو یاد گرفته بودیم مثلا این ها رو .. شعرش هم لولو خورخوره من رو میخوره ، آقاجون قایم میشم الان صداش میاد .. این رو یه روز باباهه نبود تو خونه ، بعد اون سرکارشه دیگه .
مادرم نبود ، تو اتاق نشسته بودیم تو اتاق و این ها .. داشتم تمرین میکردم ، نگو بابا وارد میشه میبینه من دارم میخونم و هم دارم میزنم . وای میایسته تماشا میکنه .. میبینه که .. بعد چشمت روز بد نبینه ، پس لولو خور خوره تو رو میخوره ها .. تو خجالت نمیکشی ، تو آخرش مطرب میشی .
ویولن رو گرفت ، حالا فکر کن من سه ماه زحمت کشیدم نمیدونه ، از صبح تا بوق سگ کار میکردم ، این رو گرفت شق .. شکوند . هیچی ، عقبم کرد من رو بزنه من فرار کردم رفتم از اتاق بیرون . به هرجهت گریه کردم ، کاری نداریم ، بالاخره .. ولی دیگه دفعه آخرش نتونست ، دیگه خسته شده بود که مدرسه هنرستان هنرپیشگی میرفتم .....
در سال 1317 در یک تصویرنامه ای از .. تصویرنامه گذشت به نام پرورش افکار ، به نام تنبیه افکار عمومی که برای مردم سخنرانی بکنند و حرف بزنند و مردم رو آشنا کنند با این قسمت ها . یه قسمتی از این موضوع از پرورش افکار نمایش بود که یهو شخص عالمی بود به نام صورعلی خان نصر که از خانواده ی محترمی بود و این مرد بزرگ در سال 1305 کمدی ایران رو تاسیس کرده بود .
و وقتی که این تصویب نامه ای گذاشت به نام پرورش افکار ، این شخص رو کردند رئیس هنرستان هنرپیشگی . این هنرستان هنرپیشگی در اول لاله زار جایی بود ، تو اون کوچه قرار داشت در سال 1319 تاسیس شد .
و خب یه افرادی بودند از قدیم در کار تئاتر که این ها از اساتید زمان بودند . رکن الدین مختاری رو مثال بزنم براتون ، آهنگساز خوبی بود .. فضل الله بایگان ، از خانواده ی محترمی بود . معزدیوان فکری بود ، آقای استاد حالتی که اسم مستعارش حجار بود ، از شاگردهای کمال الملک بود .. خیلی ها بودند که این ها از زعمای قوم هنر بودند که در قسمت تئاتر کار کردند .
و البته خب قبل از این ها آخوندزاده و تبریزی و این ها بودند ، اونجا رو کار ندارم و ولی از اون زمانی که من اومدم رو دارم تعریف میکنم . این ها همه شدند استاد کار ما در هنرستان هنرپیشگی که بعدش در تئاتر همشون ، البته کارگردانی میکردن همشون .. مثلا معزدیوان فکری پسر معادی الممالک بود ، پدرش از نویسندگان بود و روزنامه نگارها بود و همشون آدم هایی بودند که در کارشون وزین و سنگین بودند .
و موزیک خوب میدونست ، نت رو میشناخت ، آهنگ رو میشناخت ، تئاتر رو میشناخت .. ببینید این ها معلم ما بودند ، مثلا ایشون تدریس که میکرد در هنرستان برای ما ، ویولن رو درس میداد .. موزیک رو درس میداد ، نت رو یاد میداد .
به هرجهت حالتی مثلا میومد در کلاس ، دکور رو درس میداد .. که من یادمه گفتند که دکور بسازین بچه ها برای امتحان برای نمره دادن . بعد به هرکسی گفتند چی بسازین بیارین . به من گفتند که قبر کوروش رو بساز .
ما سیریش خریدیم و اون موقع سیریش بود .. و مقوا گرفتیم و بردیم خونه از سر شب ما نشستیم تا نزدیکای 4 ، 5 صبح . قبر کوروش رو درست کردم خیلی قشنگ و خوب و این ها .. بعد گذاشتیمش ، هوا هم سرد بود و گذاشتیمش رو طاقچه و خشک بشه که فردا ببریم .
4 ، 5 صبح خوابمون برد و خسته شده بودیم . صبح بلند شدم دیدم که این جمع شده ، خشک شده رفته بود تو هم دیگه قبر کوروش .. اصلا مچاله شده . موندم .. چی ببرم ، این که قبر کوروش نیست که . گفتم خب برم ببرم بگم من زحمتم رو کشیدم این شد دیگه .
با سیریش و مقوا و این ها دیگه بهتر از این نمیشه . یکی رو صدا کرد که به هرکسی نمره بده ، من رو صدا کرد رفتم گذاشتم رو میز .. گفت این چیه ، با ترس و لرز گفتم قبر کوروش . گفت این قبر کوروش یا قبر پدرته .
موندم چی بهش بگم .. گفتم والا به خدا دیگه امکاناتمون همین بود و باور کنید از ساعت 7 شب تا 4 ، 5 صبح هم کار کردم . چند دفعه خراب شده .. اینجوری و این ها .
به من 7 داد . گفت برای اینکه هم زحمت کشیدی بهت 7 میدم ، برو . ما خیلی از این ها میترسیدیم سرکلاس .. خود سیدعلی خانی این ها ادبیات درس میداد ، تاریخ تئاتر رو درس میداد . هر کدوم از این ها درس به خصوصی میداد .....
خب اونجا فارغ التحصیل شدیم و در حین اینکه باز من رضایت این رو جلب بکنم ، وسط این متن و نزال که میرفتم وارد خدمت یه دبیرستانی ، دانشکده ای درست شد به نام دارایی .. برای وزارت دارایی ، رفتم اونجا اسم نوشتم .
وارد خدمت دولت شدم ، همچنین دوره رو تموم کردم ، من شدم رئیس شعبه ی تعهدات وزارت دارایی . خیلی جوون بودم دیگه ، تقریبا 20 سالم ، 21 سالم بود که قرار شد توسط پارتی مارتی بودیم .. قرار بود رئیس دارایی قزوین بشم .
رئیس دارایی اقتصادی قزوین بشم . که یک مدیر کلی بود به نام آقای رخشانی که رفتم که مدیر کل بود این رو امضا بکنه ، به من نگاه نگاه کرد گفت کی به شما گفته بیای اینجا بشینی ، این کار کار تو نیست ها ، این کار کار یه آدم ورزیده ایه .
رئیس اداره ی قزوین میخوای بشی تو .. گفتم که در جنگ جهانی دوم ، شما خیال میکنید که این جنگ رو کی ها بردند ، تمام ژنرال های جوان روسی بردند . گفت برو بیرون ، برو بیرون .. بیرون شدم . این پیش نویس هم خط زدم و پرت کردم جلوش .
بالاخره رفت ، بالاخره یه وزیر دیگه ای رفتم .. کار ندارم ، من پشت کارم خوب بود ماشالله . جوونی بود دیگه . به هرجهت 24 سال خدمت کردم و کار هنریم انقدر زیاد شد از کار تئاتر و سینما و این ها که خودم استعفا دادم .
در نتیجه بازنشسته کردم خودم رو از اونجا و اومدم ..
آیا وارد دانشگاه هم شدید ؟
- بله وارد دانشگاه شدم .
کدوم دانشگاه .. دانشکده حقوق ؟
- دانشکده حقوق شدم .
چه سالی ؟
- سال 1322 ، 1323 بود .
چون در وزارت دارایی پیستون هایی داشتم که حمایتم میکردند .. مثلا بازرس شدم در زابل زاهدان ، رئیس خرید تریاک شدم ، قله شدم .. همش تو مسافرت ها بودم هزینه سفرش خوب بود ، مسیر راهش کیلومتری بود به من پول میدادند و به نفع من بود .
در نتیجه افت کرد دانشکده حقوقم . نتونستم به طور کامل برم . به هر جهت .. که بعدا البته دوباره رفتم و موفق شدم ، کاری ندارم . به هرجهت منظور هستش که این دوران رو گذروندیم تا وارد کارهایی شدم که برای خودم نویسنده شدم در تئاتر و بعد کارگردانی کردم .
شاید من در حدود 20 تا نمایشنامه نوشتم ، رو صحنه بردم . البته اجازه هاش رو دارم هنوز از وزارت فرهنگ و هنر اون زمان . در حدود 200 تا بازی کردم .....
وقتی که تماشاخانه تهران تاسیس شد ، اصلا تماشاخانه ای وجود نداشت . یعنی افرادی که مثل سعید نفیسی ، مثل مثلا مرحوم ذکاء الملک فروغی ، مثل .. این افرادی که نویسنده بودند و ترجمه میکردند ، این ها یه نمایشنامه هایی رو ترجمه میکردند ، بعد افرادی هم میومدند مثل همینجور آقای فکری و فایگان و این ها میبردند .
یه شب توی سالن های مثل سالن سیرک ، سالن اتابک .. اتابک همون سالن چیز روس هاست که الانه سفارت خونه ی شوروی ، اون موقع اتابک میگفتند . اونجا به اصطلاح شیک و سپه و این ها .. یه شمع میذاشتند و اونوقت تمام این ها که مینوشتند احتیاج به پول نداشتند ، فقط .. پولش هم که در میاوردند به خیریه میذاشتند . مثلا من دارم خود آقای حالتی رو که گفته بود که 2 شب ما یه برنامه رو گذاشتیم یه قرون و 10 شاهی استفاده داشت .
ما یه قرون و ده شاهی رو نمیدونستیم چجوری قسمت کنیم بین این عده . تئاتری وجود نداشت .. سیدعلی خان نصر هم دیگه هنرستان هنرپیشگی رو تشکیل داد در همون سال 1319 یه سالنی بود مربوط به گراند هتل ، این سالن رو به نام تماشاگران گرفت ولی اجاره کرد به نام تماشاخانه ی تهران رو تاسیس کرد و اون جا البته از ساختمان گراند هتل ساختمان باغ روف بود .. این سالن مثل سالن سینما خورشید که توی استانبول بود ، ساختمان روس ها بود که ساخته بودند .
حالت بیضی شکل بود سالن . یه جوری بود و غرفه غرفه غرفه بود مثل سالن های الان نبود . این سالن تماشاخونه ی تهران شد پایگاه تئاتر دائمی ایران و تماشاخانه ای وجود نداشت و اولین تماشاخانه بود .
و اولین تماشاخانه ی دائمی بود که تاسیس شد . در اونجا نمایشنامه هایی که میخواستند بذارند ، مردم هنوز تئاتر رو نمیشناختند ، تماشاخانه رو نمیشناختند . نیومده بودند ، نمیدونستند . همین کارهای سنتی و این چیزها رو دیده بودند ، ولو اینکه مردم رو جذب بکنم کسی هم نمیومد تماشاخانه .
برای اینکه جذب بکنند عموما با اپرت این کار رو میکردند ، یعنی با ساز و آواز . اکثرا هم معزدیوان فکری این کار رو کرده بود چون خودش موزیسین بود ، آهنگ رو میساخت ، شعر رو میساخت ، برنامه رو میساخت و اون موزیک و این ها رو میداد به مردم و خب براشون جالب بود .
بیشترش هم پی اس آی مولیر میذاشتیم چون پی اس آی مولیر وقتی آداپته اش میکنی درست با اخلاق ایرونی ها منطبق بود ، یعنی مثل خسیسش ، مثل جناب خانش ، مثل دیگر .. همه ی پی اس آی مولیر همین بود .
بنابراین مردم رو عادت دادیم اینجوری به تئاتر و نمیدونم تماشاخانه چی . یواش یواش نوزد گرفت تماشاخنه ی تهران . هنرپیشه هایی که از هنرستان اومدند بیرون ، خودشون همشون رفتند بیرون تئاتر درست کردند .
یعنی اومدند مثلا جمع شدند با همدیگه یکی 50 تومان گذاشتند و یه شرکت و یه جایی رو اجاره کردند مثل تو همون لاله زار به نام تئاتر گوهر ، یا تئاتر هنر یا تئاتر فلان . تئاتر تهران یه بحث دیگه داره . اول لاله زار تئاتر تهرانی وجود نداشت .
وقتی که نمایشخانه ی تهران ، مرحوم سیدعلی خان نصر .. بعد محبوبیت پیدا میکنه سفیر کبیر ایران در چین و پاکستان میشه که این رو دوتایی پست حساسی داشت این ها . بعد اونجا رو واگذار به آقای دهقان معاونش میکنه .
دهقان در سال 1307 ، یک شخصی به نام اوگانیانس از قسمت قفقاز اینجا میاد با دخترش وارد میشن ، اینجا یک مدرسه ی آرتیستی درست میکنه که یک عده هم میان دیگه از همین دهقان میدیده . اون هم میاد و این مدرسه رو میبینه و چون آشنایی داشت نصر ، این رو میاره معاون خودش میکنه .
وقتی که بعد از 1331 ، 1332 .. نصر ماموریت پیدا میکنه برای چین . بعد وقتی که میره دهقان میشه جای نصر میشینه و نصر میره در عقب پستش . دهقان یه روزنامه نویسی بود ، یک کسی بود که بسیار آدم زرنگی بود و این یک روزنامه ای رو ، به نام مجله ی تهران مصور از آقای حالت نامی میخره و مدیر مجله ی تهران مصور میشه . و از طرفی هم چون بدبخت میشه با تمام کمپلین قوم زمان آشنا میشه ، دوست میشه یواش یواش با دربار رخنه پیدا میکنه ، بالاخره اتفاق میافته و روی موضوع دیگری دهقان رو میکشند .
اون سالنی که الان پایین لاله زار هست که الان یه کوچه ایه که توش کابل و مابل و این ها درست کردند ، یه کوچه بود که اونجا هنرستان هنرپیشگی ما بود اون زمان . اونجا یک باغ بزرگی بود مال عبدالدوله بود ، تموم اون تیکه ها و باغ های اونجا مال عبدالدوله بود .
که اونجا رو اجاره کرده بودند پایینش هنرستان هنرپیشگی بود و اینورش هم یه باغ بزرگی بود . اون باغ رو .. چون در اون زمان مثل الان نبود که امکانات تهویه هوا و این چیزها باشه . در نتیجه وقتی تابستون میشد ، تماشاخانه تهران تعطیل میشد .
میدونید .. امکانات نبود . اون جا رو کردند یه سالن تابستانه ی تماشاخانه ی تهران . بنابراین وقتی که دهقان رو میکشند ، اونجا رو میذارن به اسم تئاتر دهقان . به هرجهت این مال تماشاخانه بود .....
اولین کار تئاترم رو بله ، با فکری کار کردم که لیلی مجنون کمدی بود . لیلی از ، رفته بهشت .. کمدیه دیگه . لیلی رفته تو بهشت ، مجنون رو کردند تو جهنم . مجنون .. من مامور بودم که از جهنم برم بهشت .
چون مجنون میاد میره تو چیز ، میره تو بهشت و من مامورم که برم از جهنم بیام برم چیز رو بیارمش بیرون . امکانات امروز نبود دیگه ، یک چوب بلندی باشه انقدر . سرش انقدری حلبی درست کردند ، توش رو پنبه گذاشتند ، نفت هم ریختند توش . بعد روشنش کرده حالا داره میسوزه .
اینم دست ما شد . ما شلتاق میکنیم اون طرف سن رو میره به سرعت به طرف بهشت . دکورمون بهشته . باغ و ماغ و این ها رو درست کردند و این ها . تشکیلات .. دکور هم اینجوری . اونوقت ها صحنه ی اجرا مثل امروز نبود ، پرژکتور ها از اینور بخوره و از اونور بخوره و از بالا .
ما اصلا پرژکتور نداشتیم اون موقع . با لامپ هایی بود که یا از این جلوی سن چیده بود تو این رامپ ها ، یا روی سقف پرده هایی بود که آویزون بود اینطوری به ترتیب و این لامپ ها این پشت ها قرار گرفته بود .
ما هم نمیدونستیم که این رو دستش رو بلند کردیم و خندان و این ها دستش رو بلند کردیم و نمیدونستیم که .. وارد که شدم ، این آتیش این میگیره به این پرده ی بالایی ، آتیش میگیره .. یهویی گر میگیره یه دفعه .
آی پرده ی بالای .. پرده رو که اینجوری آویزون میکنند دیدین ، نمیدونم . بعد من حالا عقب سن ام ، هیچ هم متوجه نیستم که آتیش گرفته این . بعد من دیدم خنده ی مردم شروع شده ، و خیال میکردم که کار خوبی کردم الان .. وارد شدم دیدم آره همه دارن میخندن .
پریدم برم جلوی اون ، بالایی هم آتیش زدم . جلوتر از بغلشون همینجوری اومدم ، پرده ها رو آتیش زدم .. یه دفعه دیدم که جمعیت فرار کردند از تو سالن . تو همین جریان پرده کش باید همون اول پرده رو بکشه ، پرده کش هم رفته بود اون ته عقب نشسته داره سیگارش رو میکشه .
وقتی متوجه شد میاد میبینه که اینجوری پرده رو میکشه ، ولی چی .. مردم همه رفتند بیرون . من رفتم پشت سن نشستم ، چرا این آتیش گرفت .. حالا نمیگم خودم نمیدونم خودم این ها رو آتیش زدم ، چرا این ها آتیش گرفته .. به هر جهت .
شرح کار اون موقع .. خدابیامرزه اون موقع دهقان بود ، اومد پرید به من .. آخه نمیدونی ، گفتم آخه من چمیدونم اون بالا چجوری ، حالیم نبود نمیدونم . گفت اون حالتی که داشتند و این ها .. حالا این دفعه ی اولم بود دیگه که یادم نمیره .
30 سال تموم تو تماشاخانه تهران بودم ، هیچ کجا هم نرفتم . یه جا موندم و همونجا هم همه کاری کردم ، حتی مدیریت شدم .. مدیریت تئاتر ها رو هم دو تا رو گرفتم ، هم نصر رو هم دهقان رو .. هر دو تا رو مدیر بودم ، تا اونجا هم رفتم .
دیگه با اتفاقاتی که شد و این ها دیگه ول کردم .....
قسمت۲:
در سال 35 بود ، یه نامه از فرانسه میاد به ایران یه نفر رو میخوان برای جشنواره ی پاریس شرکت بکنه . نامه میاد به اداره ی هنرهای ملی . زیرش هم اون موقع آقای پهلبد ، رئیس اداره ی هنرهای ملی بوده . خب اون موقع کسی رو نداشتند .. هنرپیشه نداشتند ، بازیگر نداشتند .
یگانه هنر و تماشاخانه که بود ، تماشاخانه تهران بود . هنرپیشه هاش هم ما بودیم .. من بودم و سارنگ بود و بهرامی بود و بدیعی فر بود و نیکتاج صبری بود و بعد هم ایران قادری شد و جهانبخش بود و خب من از همشون جوون تر بودم و از همشون هم اون موقع از نظر کاری جلوتر بودم از نظر کار هنری .
بنابراین یه نامه ای مینویسند به تماشاخانه ی تهران ، تماشاخانه ی تهران من رو معرفی میکنه به اداره ی هنرها . برای 3 ماه از من اون موقع از .. تقاضا میکنند به وزارت دارایی سه ماه به من مرخصی بدهند برای جشنواره برم فرانسه .
که من میرم فرانسه برای جشنواره ی پاریس برای اولین دفعه . برای 3 ماه من اونجا بودم و دیگه یعنی یه کارت بلانچی داشتم که هم تئاتر میتونستم برم هم سینما میتونستم برم . برگشتم اومدم برگشتم تئاتر و اومدم اینجا کارگردانی تئاتر رو میکردم دیگه یواش یواش .....
رادیو هم کار کردم . رادیو برای خودش مستقل بود ، من رو دعوت کردند برای کار و رفتم برنامه های شب رو اجرا میکردم که بعد هم با یکی از کارمندهای اونجا که حرفم شد و استعفا دادم .
همزمان تو اداره ی دارایی هم کار میکردید ؟
- بله .....
آمریکا در سال 46 بود که یک دوستی داشتم اونجا که وارد کار سینما شده بود ، تهیه کننده پیدا کرده بود به نام کرال گیتیلسون و با من تماس گرفت از آمریکا که ما میخوایم یه فیلم ایرونی درست کنم .. تو فقط بیا هم به من کمک بکن ، هنرپیشه ی اینجا بود رفته بود ، آقای قائم مقامی .
هم کمکی به من بکن ، هم اینکه یه فیلمبردار بیار با خودت و یه زن بیار که من زنش رو فرامک میرقهاری رو بردم از اینجا ، فیلمبردارش هم مجاوری نامی رو بردم . اون فیلم رو با بقیه ی چیز اونجا از سندیکای شهر .. مینیاپولیس گرفتیم .
دفتر بزرگی آوردند ما .. از روی دفتر اسامی و عکس ها و این ها رو نگاه کردیم و از گروه و مطالب و این ها انتخاب کردیم و چند تا زن انتخاب کردیم پی اس و .. نمایشنامه رو من هی خوندم دیدم ضعیفه . گفتم که این ضعیفه .. بعد اصلاحش کردیم و خب بعد مشغول فیلمبرداری شدیم .
وقتی که رضا مجاوری دوربین رو میکاشت ، میگفتم که رضا دوربین رو اونجا نکار .. بذار اینور بک گراندت رو ببینم . یا نور رو خودم میگفتم ، اونوقت از مجلات آمده بودند سر صحنه ی ما ، بعد یه مطلب بزرگی راجع به این فیلمبردار ما نوشته بودند .
نوشتند که یک گروه از ایران اینجا فیلمبرداری میکنه و یه هنرپیشه هست هم بازی میکنه ، هم کارگردانی میکنه ، هم فیلمبرداری میکنه .. همه کاری میکنه ، بازی هم میکنه . داشتم ، عکسش هم داشتم این رو ولی خب دست انداخته بودند ما رو .. به هرجهت فیلم رو درست کردیم و بعد هم خلاصه آوردیم ایران و ایران هم به اجرا گذاشتند و حالا هم هست .....
در خیابان سزاوار یک حیاط بزرگی رو اجاره کرده بودیم که البته اجاره اش رو ماهی 10 هزار تومان بود ، اون موقع 10 هزار تومان خیلی پول بود که وزارت فرهنگ و هنر اون زمان اجاره ی خونه ی ما رو میداد . سندیکا بود دیگه ، یعنی الانه فکر کنم مثلا ما در سینمای اینجا الان 30 رشته صنف سینمایی داریم .
بازیگران و چهره پردازان و کارگردان ها و این ها .. ولی اون موقع فقط سندیکا همه اون تو مصادره بودند ، یعنی مثلا یه فیلم هم میخواست بره باید از طریق ما بره وزارت ارشاد یا کسی میخواست بیاد کاری بکنه باید تمام این چیزهایی که برای این ساختمان بود مثلا از لوستر گرفته تا نمیدونم ، خب باید تزئین بشه دیگه این سه طبقه ، هنرمندان و هنرپیشه های اون زمان سینما خریدند مثلا .
تمام فرش های این سه طبقه رو فردین خرید ، کتابخونه اش رو سپهرنیا درست کرد ، همه ی این ها .. خب من چون این یه جای بزرگی داشت پایین که بعد باشگاه مانند کردند برای غذا و شام و میز و این چیزا ، بشقاب و بشقاب و دیس و این ها که این ها رو من رفتم گرفتم .....
همزمان شما هنوز دارایی بودید ؟
- بله .
چه سالی بازنشست کردید خودتون رو ؟
- 48 .
نرفتم من تا سال .. قبل از انقلاب برای بچه هام رو برداشتم که ببرم خارج ، بچه ها رو بردم خارج که دیگه اون هم دائم انقلاب شد و دیگه موندم و 10 سال بعد اومدم ایران . حساب این رو کردم که بنده خدا بچه هام عاشق کار من شده بودند .
یعنی جوری بود که با هم دیگه کتک کاری میکردند که بیان .. من کارگردانی میکردم ، میومدن سرکار و این ها .. دیدم که بعضی شب ها خوابم نمیبرد که این ها من رو به فکر انداختند . بچه ها 7 ، 8 سالشون بود که دارن از درس و مشق میافتند و کار من هم کاری نیست که بچه ها رو من ببرم تو این کار .
بالاخره تصمیم گرفتم که برای خاطر بچه ها برم آمریکا . آمریکا رو دیده بودم ، 2 دفعه رفته بودم . خب خودمم باید برم .. خودم میرم و میتونم .. و رفتم . گزیستیشو مینی مارکت شروع کردم ، بعد یه health food درست کردم و کارهای دیگه درست کردم دیدم که همه ی این ها کافی نیست ، یعنی درآمدی که دارم مثلا فکر کنید ماهی 2 هزار دلاره ، من روزی 18 ساعت دارم کار میکنم .
2 ، 3 هزار تا رو هرکجا کار کنی بیشتر از این میگیرم ، سرمایه ریختم .. اینجا میمونه . یه ... گرفتم ، من با چیزهایی که ، دستورهایی که میدن مثلا اختلافی که با ، در شرکت نفت پیدا کرده بودم ، چون زیاد هم با ما رابطه اشون خوب نبود موقع گروگان گیری بود ، یارو میومد لندینگ .. مثلا فکر کنید یه ته سیگار توی جوب ، این میومد .. آقا این ته سیگار چیه .
و پوئن داشت .. اگر که مثلا تو لندینگ پمپ بنزین یه ته سیگاری بود ، یه ذره بنزین ریخته بود ، یه آب ریخته بود و این ها .. این ها همش نمره داشت و رو حساب اون میرفت و اذیتمون میکردند . مثلا یارو میومد میگفت سقفت رو چرا این علف سبز شده .. گفتم بابا .. اولش سبز بود ، نمیتونم برم راه نداره و این ها .. اینجوری دیگه ، اشکالات اینجوری هم اونجا . گفتم ضرر اونجا به اون دادیم ، یه ضرر بیشتر و بزرگتری راجع به بانک من دادم . بانک من از 1 میلیون دلار بانک امریکا از من گرفتند ..
وام ..
- وام . با 9 درصد بهره .
ولی من چون وقتی این کار رو دیدم به درد نمیخوره ، وارد پروسه شدم .. وارد مستقلات و خرید و فروش . چون اون زمان اون کار رونق داشت ، بنابراین چون پول برده بودم دو سهم ، بانک هم رو من حساب کرده بود .. حساب داشتم ، 100 هزار دلار از وام امریکا رو من وام گرفتم با 9 درصد بهره .
مشغول خرید همین شدم ، مشغول خونه شدم .. رو کجا بود ، village .. Village نزدیک لس آنجلس . مثل از اینجا تا کرج ، خارجیش هم رفتم اونجا خرید کردم . خودم یه خونه سه طبقه داشتم ، 300 هزار دلار خریدم ، بعد جاهای دیگه هم گرفتم .. یه چند متر اونور ترش گرفتم . 3 ، 4 ماهی گذشت .. زمان کارتر بود .
وضع اقتصاد آمریکا خراب شده بود ، بهره ها رو دیدن که مردم همه میان رو خرید و فروش و معاملات و اینها . اومدن بهره های 9 درصد رو کردند 12 درصد .. یه 3 ، 4 ماهی گذشت شد 15 درصد .. شد 18 درصد ، شد 20 درصد ، 22 درصد ، 25 درصد .. من موندم دیگه . هرچی پس انداز داشتم دادم که چی .. برای اینکه اگر پول بانک رو ندی ، بانک بعد از 3 سال یا 4 سال خودش خونه رو میفروشه .
اصلا اعتبارم تو مملکت از بین میره . چون من خودم حاضر شده بودم که خونه ی 300 هزار دلاریم رو 200 هزار دلار بفروشم که payment بانک رو بدم . هیشکی نمیخره ، من رو این موضوع یه سی دی درست کردم ، یه فیلم گرفتم .. ندیدین .. ببینید گریه میکنید .
به وضع بدبختی عصفناکی افتادم که شب خوابم نمیبرد . 2 شب 2 شب بیدار بودم از فکر و خیال که چرا بچه ها رو آوردم ، زندگیم رو داغون کردم ، خودم .. جواب چی بدم . آمدم ، هرچی هم داشتم فروختم .
مغازه ام رو هم فروختم . با credit card هایی که داشتم ، ماشینم رو پر کردم .. دیگه ندارم ، credit card هام محل نداره . رفتم در یک مغازه ای ، یکی از مغازه ها که فروخته بودم به یک کره ای . فکر کنم 70 هزار دلار فروخته بودم ، 80 هزار دلار ..
تا من رو دید خیلی خوشحال شد ، من آدم خوبی هم هستم .. Boss . come here .. come here please . come on .
اومد بیرون من رو به زور برد تو مغازه اش ، البته مغازه خودم بود . نشستم پشت همون دستگاه .. رفت برام یه نسکافه بیاره . کافی شاپ یه کافی بیاره ، من سیگار نداشتم . یه سیگار دزدیدم .. زندگی و دیگر هیچ .
رها کردین و اومدین ایران ؟
- آره .
بچه ها رو چیکار کردین ، همونجا موندن ؟
- 50 هزار دلار داشتم ، گذاشتم براشون .
چه سالی برگشتین ؟
- سال 65 .
بچه ها از من زیاد تحویلم نگرفتند .. زیاد هم محبت نکردند . حالا هم اصلا نمیگن ما پدری داشتیم ، کسی ما رو آورد اینجا ، کسی برای ما زحمت کشید .
اصلا بعضی وقت ها توی یکی از کتاب هام نوشتم ، نوشتم تقدیم به کوروش و آرش عزیز .. طلبکارهای بی سند .. که دیدار ما ممکن است به ابدیت بپیوندد ، حقیقته .
اگر تو بگی که تلفنی بزنند ، کاغذی بدن .. ما پدر داشتیم ، چقدر بشر بی عاطفه است .. چقدر انسان ها کثیف اند . امیدوارم هرکجا هستند سالم باشند ، خوب باشند ..
ازدواج اولتون کی بود .. با خانم ..
- هما شاهرخی .
از خانواده ی قاجار بود ، خانواده ی بزرگی بودند . چه زنی بود ، چه خانمی بود .. ما از هم جدا شدیم .
چرا جدا شدید ؟
- بچه میخواست . بچه وجود نداشت .
اون ناراحت بود برای من ، من ناراحت نبودم . بعد هم که از آمریکا اومدم رفتم دیدمش .. بعد هم باهاش صحبت کردم ، دوست بودیم با همدیگه ولی جدا شده بودیم .
اونوقت ازدواج دومتون چه سالی بود ؟
- 1346 .
خانم دومتون ..
- الان آمریکاست .....
شما بعد از اینکه برگشتید یه مدتی هم رفتید تو خانه ی سینما انجمن بازیگران ، راجع به این هم بگین ..
- رئیس انجمن بازیگران بودم در سال 1380 . قبل از اون جزو هیئت مدیری بودم با رئیس انجمن بازیگرها .. دو سال هم اونجا بودم . بعد هم دیگه اومدم دیدم اصلا نه اونجا هم اعصابم خورد میشه . نویسندگی رو تقریبا از سال 1324 ، 1325 شروع کردم .
اون هم علتش موضوع تئاتر بود . چون کتاب زیاد میخوندم ، یواش یواش در سال های بعد به این فکر افتادم که نمایشنامه ها رو خودم بنویسم . نمایشنامه ها رو خودم خب خیلی نمایشنامه بازی کردم ، چون کارگردانی میکردم خودم هم مینوشتم و بعد از وزارت فرهنگ و هنر اون زمان اجازه اش رو میگرفتم و کار رو روی صحنه میبردم و این دیگه توی ذهن من بود ، مخصوصا توی خارج که رفتم بیشتر توی وضع مردم و اقتصاد مردم و .. مخصوصا تو امریکا ، این ها رو بهش بیشتر دقت میکردم به هر حال .
زندگی خودمون رو مقایسه با زندگی اون ها میکردم . مردم رو همینطور ، اقتصادشون رو همینطور و این تفاوت ها رو میسنجیدم با همدیگه . بعد وقتی برگشتم ، یواش یواش به جای اینکه کتاب هایی بنویسم .. اولین کتابی که نوشتم چون میگفتند که تئاتر رو ما از زمان آل بویه .. تئاتر رو شروع کردیم ، یعنی از تعزیه شروع کردیم .
و من مخالف این بودم . دلیلش هم این بود که میگفتم ما تئاتر ، فقط این نیست که بریم رو صحنه ی تئاتر فقط تئاتر بازی بکنیم یا اینکه کار رو دارین .. ما از زمان اشکانیان و ساسانیان و این ها تئاتر رو داشتیم .
تئاتر بداهه گویی هست ، تئاترخوندن هست ، تئاتر رقصیدن هست .. تموم قسمت های ادبیات این مملکت رو بالاخره از این بگیریم ، تئاتر بوده . و من اومدم یه کتابی نوشتم .. سیری در تاریخ تئاتر ایران از قبل از اسلام تا سال 57 .
بعد هم وقتی اعتراض کردند که چرا بعد رو ننوشتی .. گفتم من نبودم ایران از 57 به بعد . من از اون زمانی که خودم رو شناختم و خودم تئاتر رو دیدم تقریبا از سال 1314 ، 1315 من تئاتر رو دیدم . بعد تماشاخانه ی دائمی رو تشکیل داده بودم ، در نتیجه تئاتر رو شروع کردم به نوشتن و این موضوع رو ثابت کردند که ما تئاتر رو از زمان اشکانیان و هخامنشیان ، ساسانیان .. تئاتر داشتیم .
کتاب دومم رو راجع به تاریخ نوشتم . البته تاریخی که عرض کردم نه اینکه فقط تاریخ ایران باشه . یه عده هم از اروپا گرفتم به نام او چه هست ، تاریخ .
سومی رو تماشاخانه تهران نوشتم . تماشاخانه تهران از روزی که تاسیس میشه از سال 1319 که خودم بودم از 20 ، از 20 بودم .. تماشاخانه ی تهران رو نوشتم که 30 سال من تو خود تماشاخانه ی تهران کار کردم .
یا بازی کردم یا نوشتم یا کارگردانی کردم و بود دیگه تا سال 50 که بعد رفتم خارج . این رو از تماشاخانه ی تهران نوشتم . چهارمی رو که الان رفته برای چاپ ، این همون کتابیست که من از لاله زار که شروع کردم تا میرم به فرانسه .
راجع به خاطراتم و تهران قدیم نوشتم .....
قسمت۳:
همسر مزاحم رو من سال 1327 بازی کرده بودم . اولین کاری که همسر مزاحم .. کار کرد 1327 بود که تو سینما وارد شدم . سینما حضورتون عرض بکنم که هنوز وارد نشده بود تو کار ما . ما یادمه در سال 1312 که من اولین دفعه رفتم برای فیلم سینما ، دختر لر بود .
هر زمانی .. فیلم برای همون زمانه . یه مدت که بگذره ، فیلم دیگه کهنه شده .. دیگه نیست . بنابراین برای اون زمان مثلا دختر لر دیگه ایده آل مردم بود . البته یه واریته بهاری هم بود که پرویز خطیبی چیز کرده بود .. اون هم دومیش بود .
کلاه غیبی حضور هم که کارهای فانتزی بود . ببینید در اون زمان کارگردان کم بود . منوچهر صفاری یکی از کارگردان هایی بود که کارهای کمدی میکرد و کارش هم مورد توجه مردم بود ، ما هم جز هنرپیشه های اون زمان بودیم دیگه .. بیشتر کار میکردیم .....
حسین مدنی حضورتون عرض کنم که اون هم از نویسندگان بود . چون در اون زمان اکثر نویسنده هایی که تو کار سینما وارد شده اند ، اکثر نویسنده ها مثل نظام قوام ، مثل حسین مدنی ، مثل خیلی ها حالا اسمشون یادم نیست .. این ها بعدا خودشون شدن کارگردان .
چون اکثرا کارگردانی میگن که کاری نیست ، اتفاقا کارگردانی خیلی حرفه . همه چیز رو باید بشناسی .. ببین این ها یه فیلمبردار بغل دستشون بود و از نظر نور و از نظر صحنه و از نظر .. کمک میکردی بهشون و همه چون نویسنده بودند کارگردان میشدند .
آره تهیه کننده هم صرف میکرد که این کار رو بکنه که یه کاری رو که مال 2 ، 3 نفر بکنن 1 نفر انجام بده .. متوجه هستین .. بنابراین خب قبل از انقلاب اینطور بود ، اکثر نویسنده های اون زمان ما ، کارگردان بودند .....
اون موقع که جوون بودم ، کارهای کمدی میکردم . دو نفر بودیم که 3 نفر بودیم که بغل این ها کارهای کمدی رو انجام میدادیم . اون ها کارهای اصلی رو انجام میدادند ، ما کار کمدی که بغل ظهوری مثلا بغل فردین بود ، من بغل بیک بودم .. متوجه هستین ، خب بغل فردین هم بودم .. مثلا 2 تا بیشتر بغل فردین نبودم ولی بیشتر بغل بیک بودم و چند دفعه هم نزدیک بود من رو به کشتن بده سرکار .
یکیش یه فیلمی بود که رضا صفایی کارگردانی میکرد طرف جاجرود ، اون طرف بودیم .. تو بیابون . و یه چیزی هست .. یه جاده ای هست یه پل بالاست ، یه پل از پایینه . این پل از اینور میره ، اون از اون بالا میره .
صحنه رو اونجا گذاشته بودن . قرار شد ، به من گفته بودند که از این بالای پل باید بپرید پایین تو اون کامیونی که از زیر میره . من اصلا هاج و واج موندم ، گفتم این کار من نیست .. این کار بدلکاره . من نمیتونم از اون بالا بپرم ، کامیون داره میره من باید خودم رو بندازم تو کامیون .
حالا تو کامیون نیافتادم ، خودم رو بندازم بغل کامیون .. خرد و خاکشیر میشم من ، گفتم نه دیگه . حالا هم خبر نداشتم من رو کجا میخوان ببرن که ، رضا صفاری هم کارگردان بود . یه دوربین بالا گذاشتند و یه دوربین اونور گذاشتند یه دوربین اینور گذاشتند .. چهار دوربین داره میگیره .
خوب که نگاه کردم دیدم کار من نیست .. ولی تمرین کردیم ، رسیدیم بالا ، گفت از اینجا برو بپر .. گفتم نمیتونم .. برگشتم . کات کات کات .. مثلا فکر کنید حالا یه عده عقب ما دارن .. عقب ما تعقیب ما هستد که ما رو بگیرند .
ما هم داریم فرار میکنیم اون ها هم دارن میرسند ، ما از بالا بپریم تو این کامیون .. داستان اینجوریه . بعد گفتک حالا یه تمرین بکنیم تا اونجا بگیریم کات .. بعد حالا اونجاش رو یه کاریش میکنیم . تو اون هیر و ویری 7 ، 8 ، 10 نفر عقب ما اومدن ما هم داریم جلو فرار میکنیم .
فرار کردیم دویدیم و دویدیم و این ها ..... گرفت اونور رسیدیم اونجا ، رسیدیم لب .... من رو هلم داد . من روی هوا اصلا حالا خوب بود که کامیون درست ، افتادم تو ماشین کامیون . اون پایین فحش دادم ، داد زدم ، فحش دادم .. عصبانی شدم .
اومدند ما رو از کامیون پیاده کردند ، من اصلا مرده و زنده ام یکیه . اومدیم بیرون نشستیم .. نگاه کردند گفتند خوب نشده انگار ، تکرار میکنیم . عجب داستانی داشتیم .. همین رو گرفتی .... نمیکنه این کار رو . یکی بود ، از من یکی دیگه هم گرفت . با ماشینی بود ، ماشین های بزرگ بودند از این شورلت های بزرگ .
قرار بود با ماشین بریم تو یه استخر بزرگی . میریم ، باز هم گریز و تعقیب بود .. بریم توی استخر ، ماشین میره توی آب . ماشین میره توی پایین .. گفتم خب اگر رفتم این تو خفه میشم من تو ماشین ، کارهای عجیب غریب بود دیگه در اون زمان .
بعد گفتم اینجا دیگه چیه ، گفت بیا بیرون دیگه از شیشه .. در باز نمیشه ، آب میزنه در بسته است دیگه . به هر جهت ، شیشه ها رو کشیدیم پایین و آب .. فشار آب میومد تو اصلا خودم رو نمیتونستم بکشم بیرون . با چه بدبختی ، در همین حین هم ماشین یواش یواش داره میره پایین .. میره ته .
به هرجهت ، این کار هم بود . یعنی آب خوردم بعد خودم رو کشیدم بیرون ، ولی خیلی آب خوردم تا اومدم بیرون خوابوندن ما رو بالا و پایینمون کردند بعدش .....
وحدت .. خب یه هنرپیشه ای بود که اصفهانی بود ، از اصفهان اومد در تهران و کارهای تئاتری رو خیلی با هم داشتیم و خیلی با هم کار کردیم و در تئاتر یه شهرتی به دست آورده بود ، بعد وارد کار سینما شد و بعد یواش یواش کارگردان شد و کارهای سینماییش هم خوب بود .....
پوران درخشنده به من گفت که یه تیپ .. چیز کن هم سن و سال خودت باشه . من اصغر گرمسیری رو انتخاب کردم . گفتم خب هم استاد بود اصغر و هم با هم تئاتر کار کرده بودیم و این ها . اومد و سنی ازش گذشته بود ، از من بزرگتر بود .
اومد و کار کردیم و سر صحنه و تو یه خونه بودیم . یه ذره حافظه اش مثل الان بنده کم شده بود . دیالوگ 2 خطی بود ، 2 خط .. 2 خط و نیم دیالوگ بود . بعد دوربین ، حرکت و .. نتونست تموم کنه کات .
دوباره ، سه باره .. من دیدم نمیتونه اصغر چیز بکنه ، دیالوگ رو تموم بکنه . بهش گفتم که خانم اجازه بدید ، خسته شدن بچه ها .. یه چایی بخوریم بعد بگیریم کار رو . گفت باشه آقای اسد زاده .
چایی بیارید آقا . من گفتم که خانم درخشنده ، دیالوگ رو خردش کن .. گفت چجوری ، گفتم خردش کن تا اینجا بگه ، این رو بعد کات .. بعد دوباره بگیریم . نذاشتم اصغر بفهمه ، گفت باشه چشم . خیلی خانم خوبیه ، بعد دیالوگ رو خردش کرد .. سه تیکه اش کرد .
3 تیکه اش کرد و محل کار رو انجام دادیم و اینها .....
کیانوش عیاری 2 نیمه سیب رو باهاش کار کردم یادمه . بعضی وقت ها یه ..... بهش میدم . بعضی وقت ها مثلا من هنوز لباس های نظامیش رو دارم الانه ژنرال زمان رضا شاه رو بازی میکردم . بعد سر همین لباس واکسیل کدوم . گفتم بابا این واکسیل زمان شاه ، هرکدوم این ها که یه درجه ای داشتند واکسیل هاشون هم فرق میکرد .
من اگر مثلا آجودان شاه بودم واکسیلم دست چپ میافتاد . اون که مثلا فرمانده ی فلان بود ، واکسیلش دست راست میافتاد . واکسیل سفید داشتیم ، واکسیل زرد داشتیم . خب این ها رو اطلاع نداشت چون پدرم ارتشی بود نظامی بود، این ها رو میدونستم . توجه هم میکرد ، مرد شریفی است .....
یه کار هم با بهروز افخمی داشتید ، روز شیطان ..
- روز شیطان من چیز رو بازی کردم براش .. دکتر شاپور بختیار رو بازی کردم . انقلاب بود دیگه ، ارتشی ها بودند که میخواستند کودتا بکنند در اون جریان .
خب این هم تحصیل کرده است ، وارده ، مطلعه .. زحمت کشند این ها عاشق اند .....
صمد () دوست عزیز من بود . خدا بیامرزتش .. عصبانی بود مثل خود من . ولی اون هم کار کردم باهاش ، اون هم بیشتر کارهای جنایی و ... دوست داشت انجام میداد .....
کار با فرمان آرا رو شرح بدین که چجور بود ، چجور نبود ..
- دو تا کار کردم باهاش .. مرد پخته ای هست در کارش . برای دلش کار میکنه ، بنابراین یه تیپ به خصوصیه تو کار سینما .....
شاپور قریب حضورتون عرض کنم که از شاگردان مهرتاش بود در جامعه ی باربد ، اونجا مشغول کار میشه که بعد وارد کار سینما میشه . بچه ی با استعدادی بود ، جوون با استعدادی بود و کارگردانی رو شروع کرد و من چند تا فیلم باهاش کار کردم .....
مانی حقیقی یه فیلم قشنگی درست کرد ، اولین فیلمش هم بود .. آخرین کارش هم 50 کیلو آلبالو بود که باهاش کار کردم . من با پدرش دوست بودم ، پدرش از فیلمبردار های بزرگ مملکت ما بود از قبل از انقلاب و خب حالا پسرش کارگردان شد و بچه ی با استعدادیه و کارهاش هم خوب بوده .
چون من هر دو تا کاری که باهاش کردم راضی ام و راضی بودم . برای اینکه میفهمه ، شعور داره .. میفهمه که کی کجاست . مثلا من این تیپی که بازی کردم ، تا حالا همچین کاری نکرده بودم که .. گفت یه کاری داریم بیا اون رو .
یه روزی گفت آقا بلند شو بیا .. گفت کراوات رو میزنی ، لباس شیک و خوشگل و کلاه شابگاه هم سرت میذاری .. دیوانه هستی تو . در این زمان که کلاه شابگاه و کراوات و این ها .. گفت نه اینجوری . رول هم ما ندیدیم بخونیم که چی هست ، رفتیم و بعد گفت که یه کتاب بزرگ چیز هم زیربغلمون گذاشتند و ما هم آدم مریض در حال موت باید صیغه رو جاری بکنه . گذاشتیم و جمعیت هم نشسته بود . گفت بگو .. گفتم چی بگم ، چی چی هست که ، چیزی به من نگفتی .. گقتش دد یه چیزی بگو دیگه .. هیچی نمیدونی ، گفتم چرا .. شروع کردیم بسم الله رحمان رحیم لا حول و لا قوه الا بالله .. العلی العظیم .. خوابم برد ، خوابیدم .. کمدی بود دیگه ، بعد این هم کار آخرمون بود با مانی .
سینما در زمان های مختلف از هر نظر وعواملش فرق میکنه . از نظر طرز فکر مردم ، مغز مردم ، داستان هایی که نوشته میشه ، شعور کارگردان ها ، سطح فکر کارگردان ها ، تحصیل کرده ها .. ماشالله فکر کنید قبل از انقلاب من عضو هیئت مدیره ی سندیکای .. سندیکای هنرمندان بودم ، خب همه ی کارها میومد از زیر نظر سندیکا رد میشد میرفت وزارت فرهنگ و هنر اون زمان .
الانه اون موقع یه سندیکای داشتیم ، تمام المان های سینمایی زیر نظر این سندیکای بود . الان تمام المان های ما زیر نظر خانه سینما است با 30 ، 31 رشته انجمن بازیگران ، انجمن کارگردانان ، چهره پردازان .. همه ی این ها زیر نظر ، اون موقع همه ی این ها زیر نظر یک گروهی بود به نام سندیکا .
بنابراین این ها بستگی همش به روز داره و به فهم و شعور زمان داره ، خب الان تحصیل کرده های ما خیلی زیاد شدند . اون موقع تحصیل کرده نداشتیم . اون موقع در سال فکر کنید 100 تا فیلم ساخته میشد قبل از انقلاب ، الان هم در حدود 100 ، 110 ، 120 تا فیلم ساخته میشه .
و خب این فیلم ها که ساخته میشه ، نمیتونیم بگیم که همش خوبه .. نه . مثلا 5 دوره من داور سینما بودم در خانه ی سینما . مینویسم از ساعت 10 صبح میرفتم تا 12 شب و حالا شام هم اونجا میخوردیم . وقتی که میومدم تا آخرش همه رو یادداشت میکردم و شب میومدم خونه ، این ها رو چون یادداشت کردم جمع و جور میکردند که برای این باید گزارش بدم دیگه .
بنابراین نگاه میکردم میدیدم که ساختند ، فیلم ساختند .. زحمت هم کشیدند . ولی بیشتر از 5 ، 6 .. 7 تاش حداکثر فیلم نیست ، فیلم ساختن فقط .. فیلم نیست . حالا نمیخوام بگم . الان هم خیلی خوب پیشرفت کرده و میریم سینما ، الان هم همینطوره .
ولی خب مردم مشتاق اند ، مردم دوست دارند ، مردم کاری ندارند . یعنی غیر از سینما تفریح دیگه ای ندارند . اون موقع قبل از انقلاب هزار ها تفریح داشتند . الان تفریحشون فقط سینماست .....
قسمت۴:
تئاتر .. آدم هم نفسه با مردم . نفس به نفس .. در تئاتر من وقتی که حرف میزنم ، مثل اینکه با رفیقم دارم حرف میزنم . در سینما اینطور نیست . در سینما اکت ، در سینما کات میکنی .. دوباره بگو ، سه باره بگو ، 5 باره بگو .. ولی در تئاتر من با دلم با مردم حرف میزنم .
با وجودم حرف میزنم . مثل اینکه تو خونمم دارم با پدر و مادرم حرف میزنم . در سینما اکت .....
عشقه ، ما با عشق تئاتر وارد کار این هنر بازیگری شدیم . خوب موقعی وارد کار تئاتر شدیم سینما هنوز وجود نداشت تو مملکت ما . اصلا رونقی نداشت .. بعد که سینما آمد و ما شهرت سینما رو دیدیم و شناختیم و این ها .. در عین حال دیدیم که مثلا پول سینما بهتر از پول تئاتر و شهرت سینما بیشتر از کار تئاتر .. وارد کار سینما شدیم .
و یواش یواش تئاتر رو ولش کردیم . یعنی دیگه وقت نداشتیم که دیگه تئاتر کار بکنیم . در نتیجه بعدا وارد کار تلویزیون شدیم که اون زمان ثابت پاسال اون موقع تلویزیون دولتی نبود که مربوط به ثابت پاسال بود و میرفتم اونجا پی اس میذاشتم و کارگردانی میکردم و بعد که خب ثابت هم کارش تموم شد و دولتی شد ، وارد کار تشکیلات قطبی و این تشکیلات شدیم .
آدمی وقتی عاشقه در کار هنر .. همش براش جالبه .....
وقتی یه عده ای میان خودشون رو میچسبونند به هنر ، اصلا هنرمند نیستند . هنرمند خودش رو یه لغت بی معنی شده ، از نظر من . استاد یه لغت بی معنی شده .. بنابراین نمیتونه آدم حساب بکنه روی این اشخاص و روی افراد و نمیتونه روی اعتماد و دوستی با مردم حساب بکنه .
اصلا این گوشه ی این اتاق بگیریم پیدا کنیم بخوابیم بشینیم زندگی کنیم . تکون بخوری کلاه سرت میذارند . تکون بخوری پشت سرت بد میگن ، دنیا دنیای دیگری شده ، ما دیگه اون مردمان قدیم رو نداریم .. اون انسان ها رو نداریم ، اون آقایی و شرافت رو نداریم .. داریم ، خیلی به ندرت به چشم بخوره .
دروغ نبود ، کلاه برداری نبود ، چک و سفته نبود .. نمیتونم بگم براتون ، اگر بخوام بگم خود این ها یه کتابه براتون بگم . چون من توی یه اجتماعی بزرگ شدم و زندگی کردم که راستی و درستی .. با حقیقت بزرگ شدیم و من هنوزم که هنوزه همونجورم .. نمیتونم دروغ بگم ، نمیتونم بد کسی رو بخوام .
اگر یه محبوبیتی دارم بین مردم فقط روی همون صداقته .. چه تو سینما ، چه بیرون . از دست مردم بیرون نمیرم ، چون محبت میکنند ، نمیتونم جوابگو باشم . من یا تو کتابخونمم ، یا دیگه خسته میشم میرم تو این اتاقم میشینم . هم میخونم یا مینویسم ، سر خودم رو گرم میکنم .. خسته که میشم تلویزیون نگاه میکنم ، خیلی چیزهاست که برام غیرقابل قبوله .
نمیتونم .. اصلا نمیتونم باور کنم که اون در چه زمانی قرار گرفتیم . اصلا من نمیتونم براتون بگم ، مثل اینکه من از یه دنیای دیگری به یک دنیای دیگری پرت شدم . و مقایسه اش غیر قابل قیاسه .....
2 نوعه اینجور فیلمنامه ها . یکی فیلم نامه هاییست که برای قسمتی از ادبیات میره ، که اگر چه این ادبیات به یه جایی برسی مجبوری قطعش بکنی . تو ادبیات ما هم یه چیزهایی هست که در زمان مجبوریم سانسور بشه .
در گذشته آدم میتونست راحت حرف بزنه ، الان راحت نمیتونم حرف بزنم . من که میرم رو صحنه حرف بزنم باید خیلی مراقب حرف زدن خودم باشم . باید خیلی محتاط .. قبلا هیچ احتیاط هم نداشتم که بکنم .
انتقادی هم داشتم باید میگفتم ، ولی الان نمیتونم بگم . ما الانه یک فیلمنامه رو مطابق اون هایی که تصویب میکنند که ما به چی بگیم باید بگیم . سینمایی که الان هست در این زمان ، با سینمایی که 20 سال پیش بوده از هر نظر فرق میکنه .
از نظر تکنیک خیلی فرق کرده ، مثلا فکر کن دوربینی که الان کار میکنه با دوربینی که 40 سال پیش ، 30 سال پیش بوده یکیه .. نه . یا نورهایی که داریم ، نه . همین .. نوری که شما الان داری ، ما یه همچین چیزهایی نداشتیم .
نو آماری ها رو اکثرا از خارج میگیریم .. خوبه بازم خوبه . تاثیری که طی کرده به مرور زمان طی کرده ، به اضافه ی سندیکای هنرمندان ، آقای هویدا رو دعوت کردیم بیاد سندیکا . اومد سندیکا .. افتتاح میکنیم سندیکامون رو .
خب ما خیلی پذیرایی کردیم ، بچه ها رو گفتیم همه اومدند و همین . فردین و مردین و همه ی بچه هایی که بودند اون زمان .. گفت که شما چرا یه فیلم های خوب نمیسازید . همش رقص و آواز و تو کافه و بزن و بزن و این چیز ها رو شما میسازین .
گفتیم شما اجازه میدین ما چیز دیگه بسازیم .. میسازیم . اجازه نمیدین ما هم رقص و آواز و بزن بزن میسازیم . خندید .. هیچی نگفت ، حالا هم همونه .....
سینما یه بخش خصوصیه ، شما پول داری این کار هم دوست دارید .. سرمایه گذاری میکنید این کار رو میرید کار میکنید ، این میشه بخش خصوصی . الان بخش خصوصی ما نداریم .. الان بخش دولتیه . تمام فیلم هایی که ساخته میشه دولتی ان . یا دولت پول گذاشته ، یا کمک کرده .. به کجا برمیخوریم .. به اکران سینما برمیخوریم .
بنابراین اکران سینما مال خودشه . توی بخش خصوصی هستی بخوای الان یه فیلمی بسازی گرفتار اکرانت میشی برای سینماها . با سینماهای کمی که داریم ، مدت چقدر باشه .. مدت بالا خود دولت چقدر باشه .
ما قبل از انقلاب تمام تهیه کننده های ما بخش خصوصی بودند . قرض میکردند بعد زندان میرفتند یا فلان .. یا کمک میگرفتند یا بالاخره یه جوری سر و تهش رو هم میاوردند ، ولی الان نه .. بخش خصوصی نداریم .
یعنی کسی جرات نمیکنه بسازه . از اونور هم برمیخوره به سینما ، یه عده سینما داریم .. یه اکرانی باید بشه ، این اکران ها به نوبت پشت هم کنیم ، پشت هم بشه ، کدوم بره ، مال دولت باید بره . بنابراین خب شده دیگه ، ما دیگه تسلیمیم .. چه غیر تسلیم و رضا ، کو چاره ای .....
هنرمند اندیشمند پیش آهنگ یک جامعه است ، بنابراین مسئولیت داره ، خیلی هم مسئولیت داره . الانه مثلا میبینم یه عده از هنرمندان قدیمی همه بیکارند . همه به نون شب محتاج اند ، من یکی از حرف هام اینه که یه بازیگری که 60 سال ، 70 سال .. کارش بازیگری بوده یا سینما یا تئاتر چرا نباید در این سن و سال این وزارت ارشاد یه حقوق ماهیانه برای این تعیین بکنه .
بزرگترین حقوقی که میده ،فقط به دکتراش میده که یکیش من هستم .. چقدر میده ، 200 تومان . دکترای هنری درجه ی یک از وزارت خونه دارم . این درجه ی دکترا رو نه اینکه همینجوری بدن ، 30 هزار جور .. کتاب نوشتم ، هنرپیشه ی اول بودم ، بازیگر بودم ، در فلان بودم .. انقدر سوابق داشتم ، انقدر تحصیلات داشتم تا 10 نفر توی شورا نشستند گفتند بله .....
زندگی شما چجور فکر میکنید .. این خودش برای من یه معضله . زندگی رو شما چجور فکر میکنید .. اگر زندگی رو با اشخاصی که اهل زندگی هستند ، مردمان پاکی هستند ، زندگی میکنند به آرامی ، به صفا ، به وفا .. به محبت ، به مردم .. به همه چیزی .
زندگی آرامی دارند .. این ها راحت زندگی میکنند . کلاه برداری و حقه بازی و چشم و هم چشمی و این ها باشه . میدونی ، چون همه ی این ها دردسر ایجاد میکنه برای افراد . در یک زمانی در 70 ، 80 سال پیش .. 85 سال پیش ، 90 سال پیش .. ما چک نداشتیم ، سفته نداشتیم .. وقت نداشتیم ، پول نداشتم که بدم شما اون رو مثلا 5 تومان بده من قرضی . نه رسیدی نه چیزی ، حقوقش هم پرداخت میکردند . مردمان با ایمانی بودیم ، مردمان درستی بودیم .. چرا خراب شدیم ، چرا اینجوری شدیم . ببین زمان عوض شده ، نمیتونم براتون خیلی چیزها رو بگم .
شما میدونید من از اینجا میرم از خونه بعضی وقت ها میترسم میرم بیرون . یارو فکر نمیکنه که من سه ساله بیکارم الانه .. نمیشناسه من رو ، شیک میرم بیرون ، تمیز میرم بیرون ، آقا میرم بیرون ..
میشه وسط خیابون یقه من رو بگیره یه بلایی سر آدم بیاره ، میدونید .. زمان فرق کرده ، کی اینجوری بود . هیچ اینجوری نبود .....
هیچی ..
هیچ آرزویی ندارید ؟
- مرگ .. راحته .
چرا مرگ ؟
- مرگ برای اینکه آدم راحت میشه .
چون به یه جایی میرسی که دیگه سیر میشی از خودت ، از زندگیت ، از اوضاع اجتماعات ، از مردم .. امیدی به هیچی ندارم .. صبور باش ، کو تماشا کن .....