حسین محجوبی


تاریخ تولد: 1309/01/01
محل تولد: ایران - گيلان - لاهيجان
تاریخ شروع مصاحبه: 1393/09/26
تاریخ پایان مصاحبه: 1393/09/26

حسین محجوبی (زاده ۱۳۰۹) نقاش و معمار معاصر ایرانی است.

او در لاهیجان به دنیا آمد و از نوجوانی به نقاشی روی آورد. در سال ۱۳۲۹ بر اثر یک اتفاق، به کمک دکتر محمدعلی مجتهدی برای ادامه تحصیلات متوسطه به دبیرستان البرز تهران رفت و سپس در سال ۱۳۳۸ در رشته معماری فضای سبزاز دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد.

محجوبی و آثار نقاشی او در ایران و جهان شناخته شده هستند. از جمله کارهای ماندگار او در زمینه رشته تحصیلی‌اش، طراحی پارک ساعی تهران در سال ۱۳۴۲ و نظارت بر اجرای ساخت پارک‌های ملت و نیاوران در سال‌های بعد است.

قسمت 0: فایل کامل صوتی مصاحبه

حسین محجوبی

قسمت ۱:

حالا تصور میکنم همه ی عزیزان ما شمال ایران رو دیده باشند . یه جای زیبایی که شاخص ترین جای ایران هست لاهیجانه . من زاده ی اون جا هستم .. سرزمینیست که همه ی موجودات به علت تغییراتی که در 24 ساعت روز و شب که اونجا تغییر پیدا میکنه ، چه بخوان چه نخوان اون زیبایی ها رو میبینند . 

من هم که اونجور که یادمه من 8 ساله بودم ، خواهرم 7 ساله . رفتیم تو مدرسه ، البته مختلط نبود .. کلاس شلوغی داشتیم و نیمکت نشسته بودم حوصلم سر رفته بود ، یه مداد برداشتم و برای خودمون نقاشی کردیم .. این صحبت 8 سالگی زندگیمه . 

مبصر ما رو دید .. گفت خانم این آقا  داره نقاشی میکنه ، ما رو کشیدن نیمکت پایین و خانم معلم هم بسیار با ذوق ، اون موقع هم تنبیه دانش آموزان جز قدرت یک معلم بود که حالا خانم باشه ، آقا باشه 7 تا کف دست  رو ما نوش جان کردیم و دیدیم که از آن زمان خلاصه ما به این هنر علاقه مند شدیم ..... 

کلاس دهم آمدم تهران . یه معلم خط و نقاشی داشتیم ، آقای مخمر که این معلم هم خط بود هم معلم نقاشی .. از اون کلیات کار رو چون تابلو نویسی مغازه هم میکردم ، ما هم تقریبا دیدیم که بد نیست و تمرین کردیم ، تمرین کردیم شدیم رقیب معلم اونجا و آخرین کاری که من نوشتم در 20 سالگیم بود ، برای کلوچه نوشین ، شاید شنیده باشین .. تابلو برای اون نوشته بودم که البته عموی این کلوچه نوشین که الان هستش . 

خدابیامرزتش . بابایی داشتیم نامه ای ازش داریم که خیلی تماشایی است . یه موقعیت خوبی داشت تو لاهیجان .. گفتم بابا پسرجان تو الان میگی که من ال شدم و بل شدم .. ولی نقاشی باید برای زندگیت جوابت نمیده ، هنر خیلی خوبه ولی یه فکر دیگه هم بکن . 

بعد عملا دیدیم که اغلب نقاش ها آنچنانی نیستن ، معروف ترینش هم یه کار دیگه کرده . ما خلاصه از اون زمان رفتیم قسمت معماری . دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران سابق .. ولی الان هم شاید اینجوری باشه ، سبک فرانسوی بود دیگه . 

معمار ها و نقاش ها خیلی چیزهاشون مشترک بوده ، یعنی تاریخ هنر با هم میخوندیم .. عرضم به حضورتون .. پرسپکتیو با هم میخوندیم ، مرحوم احمد بیرش معلم ما بود ، زنده یاد استاد بزرگی بود . آقای دکتر کیهان ، رئیس بدن شناسی دانشکده ی پزشکی بود ما رو آناتومی مثلا یاد میداد . 

بعد از مرحوم کمال الملک شاگردهاش یکی استاد حیدریان بود که استاد ما بود ، آقای آشتیانی بود که متاسفانه اسمی از این ها نیست . بعد خود دانشکده وقتی درست شد ، بچه هایی که از اروپا فارغ التحصیل شده بودند در بوزار پاریس ، اون ها اومده بودند .. چند تا استادهای اونجا اومده بودند اونجا . 

بعد از اون مثلا ضیا پور از اونجا اومد اون خروس جنگی رو انداختند ، نقاشی مدرن رو در اینجا معمول کردند بعد آقای بریرانی داشتیم ، آقای ویشکایی داشتیم ، به عرضتون برسونم .. آقای حسین کاظمی بودند .. دیگه موسسه ها هستند ، خیلی داریم نقاش هایی که هرکدوم سرجاشون مهم بود چه دختر چه پسر ولی یه دوره ای بود که وقتی تمام رو تو سوئیس بردیم باورشون نمیشد اروپایی ها یا آمریکایی ها ما هم میتونیم اینجوری نقاشی بکنیم ، همش فکر میکردند ما همون مینیاتور هستیم . 

یعنی تو عرصه ی دنیا حضور پیدا کردیم خلاصه کلام ..... 

در 20 سال جستجو کردم سبک های بقیه ، سبک های دنیا .. چون من نقاشی ما خب مینیاتور بود و این یک شاخصه ی مشخصی داشت در عرصه ی ادبیات ، فقط دیدم که یه چیز دیگر در دنیا چیز میکنند .. رفتم روی سبک هایی که تو دنیا معمول بوده در 15 ، 20 سال ، الاکلاسیسم چیه ، اتوماتیسم چیه ، امپرسیونیسم .. این ها رو . 

بعد دیدم که هر نقاشی که معروفه باید یه زبان خاصی خودش داشته باشه . من هم که گفتم مال بچه ی شمال هستیم و سوژه ی کارهام معمولا طبیعت بود و منتهی یه نمایشگاهی من داشتم از کل زندگی داخلی و خارجی شمال ایران که لاهیجان چیزهم بود که زندگی داخلی و خارجی توی این کارها یه جمله درخت ها و منظره هایی بودند که درخت های تبریزی اگر شما شمال رو دیده باشی ، بغل باغ های چایی و این ها میکاشتند و این ها خیلی سریع الرشد بودند ، بغل هم از پایین میرفتند و بالا میرفتند و میرفتم بعد از ظهرها که زیارت طبیعت این پاش وایمیایستادیم .. ما رو میکشید به طرف بالا . 

تو اون نمایشگاهی که من داشتم از جمله کارهام همین درخت تبریزی بود که مرحوم آل احمد و سیمین دانشور نمایشگاهمون تشریف آوردند سال 1349 بوده احتمالا و گفت محجوب این درخت ها چیه داستانش ، گفتم والا یه همچین احساسی من دارم .. گفت خیلی جالبه ..... 

بعد میرسیم به سبک خودم که اسب درخت هستش . بعد دیگه بعد از اون یه سری کارهای ، عرض کنم که اسطوره شناسی ایران بود که زره پوش کار کردم ، زره پوش هستش .. بعد عرض کنم میترائیسم هست ، میتراک که چهار اسب سپید یک نژاد که این وقتی میخواست یه جا رو آباد بکنه ، هزار گاو و صد اسب میفرستاد ، اونجا رو آباد میکرد میترا . 

بعد اسب رستم .. رخش . بعد یه سری از این چیز مهمش خیلی جالب .. سیمرغ که ما میگیم ، این تمام عصاره ی طبیعت توی این گل و گیاه خالق آدم درست کردیم و به صورت یک پروانه میاد توی درخت همیشه سبز مثل سرو میشینه ، این تمام خواص دارویی ، تمام درمان هایی که موجودات هستند ، با کمک همین گل و گیاه این از توی سیمرغ ما همین داستانش هست که حتی سر رو کشیدم ، عوض این که یه مار باشه .. یه جان مایه ی چیز پزشکی ، یه درخت من کشیدم ، یه پرنده توش هست که این چیزها تو این اسطوره ی ما هستش . 

بعد یه سری کارهام شعرهایی هست که از این بزرگ های ما هستش که این ها رو به عنوان یک خط یک ویژگی توی مال ما داره البته مخصوصا نستعلیق شکسته ما .. یه سری خطاطی به قول خودمون کار میکنیم . 

البته بیشتر اون مفهومی که این بزرگ های ما در عرصه ی ادبیات گفتند ، اون ها رو من تقریبا خطاطی و نقاشی میکنم . به هر حال یه سری هم عرض کنم به حضورتون حالت های مختلف طبیعت هست ، یه سری مثلا دوره ی اسب هام هست با درخت ها . 

اسب هم گرفتم سمبل انرژی و زیبایی است که انسان رو واقعا به ترقی رسونده ، توی اسطوره ما ، توی اسطوره های کشوری دیگه ی دنیا داریم که اسب سفید با یال دم طلایی ، مظهر خرد و دانایی و مظهر باران .. اسب سیاه به نام اپوش یال دم بریده ، مظهر جعل .. وقتی خراب میکنه میاد طرف خردمند که این سرزمین هم برای همین ماندگاره برای اینکه یه فرهنگ زیبایی داره و این فرهنگ های مختلفی که تو این سرزمین که شاه ساخته شده تو فلات ایران ماندگاریش هیشکی حریفش نشه تا حالا خوشبختانه ..... 

الان میبینید یه اسب نره ، یه اسب ماده ، یه بچه .. این تم حیات که این جاودانگی های حیات رو تو کارهام یه مقداری هستش ، چهار فصل رو یه سری کارهایی گفتم که اسطوره ای کشیدم ، عناصرش چون اربعه میگفتم هستش . ظاهرا چهار فصل و شما میبینی ولی اون گردش حیات همیشه برقراره . 

اون جاودانگی حیات برقراره . زمستون رو میبینید ، تابستون رو میبینید ، بهار و پاییز .. ولی دوباره میبینید همه ی این گردش برقراره . من حتی یه شعر مولانا رو من کشیدم ، اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند .. بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند .. این اسب رو کشیدم همینجور این گردونه ی حیات دائما داره میچرخه ، این شکلی هم یه مقدار از کارهام با عرض کنم که چیزهای علمی دنیا هم قاطی میشه و یه جوری فقط نقاشی نیست . 

فقط یه کلام که میبینی که فقط یه درخت کشید و همه ی کارهام سعی میکنم که چیزی برای بیننده ام باشه ، ضمن این که آدم عادی هم وقتی ببینه یادتون هم نمیکنه که این چیه کشیده . این یک نوع احساس میکنه که یه چیزهایی مثل اینکه توی طبیعت توی این کارها هستش . 

درخت اسب دو تا قربانی بزرگی هست که انسان بدون اینکه خودش بدونه داره بهترین کسی که خدمت داده به خودش داره نابود میکنه ، اسبی که از صحنه خارج کردیم ماشینی آوردیم . درخت ها رو میبینیم که هر روز داریم فضای سبز رو نابود میکنیم ..... 

اون ظرافت مینیاتور ما ، سعی میکنم تو کارهام باشه . با وجود اینکه 5 ، 6 بار روش چیز بودم فکر میکنید شما آبرنگه .. در حالی که رنگ روغن کارهام . مرحله ی اول خیلی سریع میخوام منظره بکشم ، میخوام یه شخصیت رو درست کنم ، کلیاتش رو سریع در عرض 7 ، 8 ، 10 دقیقه یه ربع تمام میشه . 

با بنزین .. بنزین هم خوبیش اینه که رنگ ها رو با همین ابری که ما داریم ، اسفنج و این ها سریع میکشم شما میتونی الان فردا هم میتونی نقاشی بکنی . بعد چیزهایی که میخوام بکشم خیلی طول میکشه ، تمام جزئیات هستش که بعد پرده هایی که میخواد تو نقاشی باشه ، تو پرسپکتیو و رنگ .. این ها هستش . دست آخر یه هوایی آخر هست که دیگه اون چیزی که میخوام بیان بکنم تقریبا به دست میارم ، خیلی جاها هم دیگه موفق نمیشم اصلا کار رو میذارم کنار ولی رو هم رفته 5 مرحله حتما باید کار بشه ..... 

اول آبان اینجا پنجاه و نهمین نمایشگاه اختصاصیم همینجا برگزار شد و در چهارگوشه ی دنیا از آفریقا و آسیا و اروپا و آمریکا حضور داشتیم . خیلی عاشقانه همیشه با مردم برخورد داشتیم ، خوشحالیم که کارهام آزار نمیده بیننده رو .. بگه انسان میاد این تو احساس میکنه که ولی آدم احساس میکنه که باید تو این طبیعت نفس بکشه ، این اکسیژنی که در اختیار ماست نا آگاهانه این ماشین زمان رو داره ویران میکنه و نگفته دیگه پیداست ، همه دیگه داد همه در اومده دیگه . 

هرکی هم کار من رو میگیره میگه بهترین کار توست ، خیلی عجیبه . مثلا یه نمایشگاهی ها در سوئیس داشتم و مونترو که از ژنو اومده بود .. میگفت آقای محجوب شما سابق بهتر نقاشی میکردید .. گفتم من هیچوقت ادعا نمیکنم نقاشیم خوبه . گفت باید بیای پهلو ما ناهار . 

ما رو دعوت کرد از مونترو رفتیم ژنو و ما و یه معماری مفصل رو دیدیم و یه کار ما رو گذاشته رو میز ناهار خوریش رو و گفتم خانم شما راست میگی خیلی از شما و همه ی دوست های ما یه همچین احساسی من خوشحالم که این شکلی فکر میکنم این هم به قول خودم دخترهای من هستند شوهرهای  عاشق پیدا میکنند یعنی طلاقش نمیدم ، هر کدوم هم که نمیخوان میان جدی پهلوی من پسش میگیرم یه کار دیگه به اینها میدم یا ..... 

هر موجودی برای یه کاری ساخته شده ، حالا یکی ممکن یکی ده جور هنر داشته باشه ، برای یه کار ساخته شده . من یکی فکر میکنم من برای نقاشی ساخته شدم . معماری کردم ، نمیدونم موزیک میزدم ، نمیدونم .. زندگی میکردم .. اول از همه باید برای اون کار ساخته شده باشم . 

بعد شما ببین چی میخواین بگین . اگر فضا برای شما ، برای اون کار شما آماده است ... خب میتونید برید تا اوج برسید . هنر متاسفانه یک جایگاهی داره که شاید بدونید که همه ی هنرها البته خیلی خوبه سرجاش . 

ولی مثل یک بذری رو شما باید .. بخوای یه بذری رو داشته باشی ، اولا بذر باید خوب باشه ، بعد آب به اندازه ای که میخواد بهش بدید ، نور بهش بدید ، اون فضایی رو که برای رشد . یکی از این ها کافی نباشه ، اون طبعا اون بذر به شما جواب نمیده . 

هر عرصه ای از جمله هنر همینه . شما ببین مثلا برای چی ساخته شدی .. اگر میخوای نقاش باشی ، باید برای این کار ساخته شده باشی ، باید مداومت ازعاشقانه داشته باشی از جاده رو دارین به هر طریق که شده باشه کارخودتون رو میارن ، میخوای شاعر باشی شعرتون رو میگین .. میخواین عرض کنم که معمار میخواین باشین ، معماریتون رو انجام بدین . 

برای آنچه که مهمه مداومت به شرایط شما هست . این فاکتور بسیار مهمی است که برای همه ی گروه ها ، عرض کنم که حاکمه دیگه .. هیچ برو و برگرد نداره ..... 


قسمت ۲:

سال سوم دانشکده بودم اومدم توی شهرسازی شهرداری تهران در سال 1335 ، 1336 .. تصمیم گرفتن تهران هم مثل همه جای دنیا یک طرحی داشته باشه که .. طرح 5 ساله و 25 ساله ، ما تو اون گروه 6 سال اونجا بودم بعد سال 42 ، اصل ششم ملی کردن جنگل ها چیز شد این پارک ساعی رو وزارت کشاورزی داد به شهرداری . 

که ما مامور شدیم اونجا رو برای تهران پارک بسازیم ، اونجایی بود که اولین جای دایره واری هست که اونجا که من طراحی کردم . اونجا هم هفت شهر عشق رو با عقل ناقصمون درست کردیم و بعد ادامه ی اون تقریبا 8 ، 10 سال روش کار شده بعد من دیگه از اونجا رفتم وزارت کشاورزی ولی اون طرحی که داده بودم ، طرحی بود که اسلیمی استفاده میکردم ، حرکت هایی که تو طبیعت بود سعی کردم که چیز باشه ، پله چون خیلی دیدم که هم برای پیرمردها هم برای بچه ها آزار بود .. از اون طبیعت استفاده کردم اون هم سعی کردم باشه و خلاصه پارکی است که اونجا ارزون ترین پارک تهران هم بود . 

من 12 سال دفتر فنی پارک ها رو اداره میکردم ، اغلب پارک های تهران .. از جمله پارک لاله ، 40 هزار مترش رو اولین بار اونجا آبیاری مصنوعی درست کردم اگر دیده باشید به صورت باز هستش . بعد جاهایی که میساختند ، طرح هایی که میدادم .. مهندسی مشاور نظارت داشتم ، سعی میکردم که ناظر باشیم . 

یه چیز خیلی مهم هم .. میدان ونک هم داشتن درست میکردند عین همون خیابون ولیعصر بود ، این تمام این درخت هاش رو آوردیم جلوی .. عرض کنم بیمارستان قلب ، نمیدونم میدونید یا نه .. این ها رو دوباره اونجا درخت ها رو 2 متر در 2 متر اونجا سوراخ میکردیم با نمد می بستیم و اونجا درخت ها رو هم حفظ میکردیم تا این حد درخت ها برامون مقدس بود . 

دفتر فضای سبز درست کردیم . استادیوم آزادی فضای سبزش رو شرکت ما درست کرد . تمام پارک های تهران ، ملی هاش رو مثلا از میدون آزادی فرودگاه رو شرکت ما اون فضای سبزش رو ، مال ما رو فرودگاه مهرآباد پیمانکاری داشتیم فضای سبز این اجرا میکرد ، یعنی کارهای اجرایی تونستم من دوزار پول دربیارم . 

البته خیلی هم کمک به این و اون و فامیل ها کردیم ولی خب روی هم رفته با وجود اینکه نقاش بسیار موفقی بودم ، فروش خوب داشتم من هذا توصیه میکنم که به این نیت بخوای نقاشی بشی یا مثلا مجسمه ساز بشین دلت میتونین بگین ولی به خاطر زندگی شما ، کمک میتونه بهتون بکنه . 

از نظر روحی و روانی میتونین خیلی بهره بگیرین ..... 

وقتی که صبح که پا میشم ، صبح ها میرفتم پارک ساعی که همینجا ساختم ورزش من رو دیدید .. نیم ساعت ، سه ربع طول میکشه میرم دوش میگیرم ، احساس میکنم زنده شدم . البته قرص و این ها هم میخورم خب هشتاد و چهار ، پنج سال سنمه . 

میام اینجا تو همین کارگاهم که شما میبینی 2 متر در 4 ، 5 متر .. اینجا میشینم ، اینجا عبادتگاه منه ، زانو زدم ، عرضم به حضورتون دنیا رو .. هی میخوایم بگیم ، هرچی میگیم میبینیم هیچ جا نمیرسیم . عرض کردم که مال ما مصنوعیه ، در نتیجه عاشقانه این کار رو دوست دارم خیلی هم ... میتونه باشه ولی سخن دوست یه حرف .. عشق است و عشق است و عشق . 

عاشق تهران بودم و هستم ولی الان دلم میسوزه شهرم زشت شده . من تهران رو گفتم .. این صبح زودش خیلی دوستش داشتم ، الان هم دارم .. شما ببینی هیچ شهری مثل این اینجور زنده نیست . یعنی کل اون هایی که موافقند صبح زود پا میشدند . 

ما کل تعطیلاتمون رو تمام این اطراف تهران .. شما نمیدونم میری یا نمیری ، هفته ای یکی دوروز میرفتیم همین دور و ور تهران یه شهر به این عظمت ، شما در عرض بیست دقیقه میرسی این تپه های اینجا میری اونجا و چقدر اینجا پاک . 

بعد اینجا رو نگاه میکنی میبینی ای وای بر من الان شما برید همین کاشانک  و اینها ، هر جای تهران میبینید 200 ، 300 متر روی تهران این فضای آلوده گرفته . الان که دیگه آلودگی که وحشتناکه که داد همه در اومده .. این الان صحبت من میگم 64 ساله تهران رو میبینم دیگه قشنگ ترین هوا و واقعا تهران رو دوست داشتم ، الان هم دوستش دارم . 

این باغ هاش همه میبینی متاسفانه یه لونه کبریت میشه . شما اصلا بچه الان بازی نمیکنه .. آقا ما روز باور کنید که لاهیجان بودیم چندین کیلومتر اسب میخواستیم بدیم یه غذا نبود به ما بدن ، سنگ رو میخوردیم ولی شاد بودیم . الان بچه یا کامپیوتر نشسته ، تغذیه بد ، غذای بود ، فضای بد . 

اخبار هم نگاه میکنی . کوچکترین لحظه تمام خاطرات ، میبینی از نظر روحی روانی همه .. نزدیک 14 ، 15 میلیون دپرس اند . یعنی شما بخوای چه نخوای اثر سود در این زندگی رو من تمام سوالم اینه . خب بابا این زندگی خیلی قشنگه ، انسان باید زندگیت رو عوض بکنی ..... 

تمام هدفم از این نقاشی این اتحاد به انسان که کی میخواد تو این طبیعت زیبا زندگی بکنه اگر کارهای من رو شما ببینید ، یه سری مناظری است که توش فضا آلوده نیست ، صدا نیست ، همه ی موجودات هستند جز انسان . انسان چرا تو این طبیعت نمیتونه زندگی بکنه بعد فلسفه هم توی این کارام همینه که انسان این طبیعت رو چرا اینجوری کرده ، ویران کرده یه جوری کرده تمام دانشمند ها هم میگن نزدیک 200 نوع موجود رو در این 3 ، 4 ، 5 دهه از بین برده . 

تنها موجودیست که خب میگن خلیفه ی خدا تو زمینه دیگه ، این خیلی مقام داره انسان . انسان باید اون مقامش رو پیدا بکنه . البته راهش هم پیدا کردن و به کمک علم .. چون نصیحت که بهترین نصیحت هایی که شما میبینید ، همه ی بزرگ های ما گفتن ، من الان پهلوی شما نشستم ، سه تا بیت حافظ سرمشق زندگیمه . 

کمتر از ذره  نئی پست مشو ، مهر ورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان . یعنی تمام عالم زیباییست و عشق و مهر . 

مهرورزی هم جزو آیین نیاکان ما بوده . دیگه هم که جنگ 72 ملت همه رو عضو بنه چون ندیدند حقیقت افسانه ها باش .. چیو میخوای ثابت کنی ، خدا جز مهربانی و عشق و زیبایی که نیست .. بسیار هم در این هرکاری بکنی احتمالش هست ، خوبی بکنی .. خوبی هست . 

بدی بکنی بدی هست . حالا هرچی میخوای باش .. حالا بعضی ها هم این رو میبینن خب خیلی متاسفانه مثل ما نمیبینی این عظمت و حالا هم یکی هم با دوستامون مروت ، با دشمنان مدارا .. آسایش دو گیتی تفسیر این دوحرف است .. با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا .....